وطن ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
در وطن ولایت، هر قریه ای اسم و صفتی ست از ولی مطلق صاحب العصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف). آنکه از غیبت خود از "درک محضر" و کوتاه دستی خود از "درک حضور" به تنگ آمده، دست به دامان قناعت خود می شود که : «محضر، تا حضور نباشد درک کردنی نیست!» و نتیجه میگیرد: « "او" غایب است!»
آنچه "غایب" است ذات لایدرک اوست وگرنه آن مقداری که شهود او را رقم می زند از فرط ظهور، باطن است. مومن پیش و بیش از شهادت، به "غیب" ایمان دارد. ایمان فطری و غیر اکتسابی.
ولایت، رزق است. کسی که پا به حریم ولایت گذاشته ، مومن به غیب است. این ایمان از ارحام مطهره و اصلاب شامخه ناشی میگردد. تمسک به ولایت به "رفتن" نیست به "بردن" است.
«گر می روی بی حاصلی گر میبرندت واصلی» ...
اصولا مومن در "وطن ولایت" به دنیا می آید . اما هجرت از قریه ای به قریه ای دیگر در این وطن آنگاه که به شهود همان غیب کمک کند واجب تشریعی شمرده شده. این هجرت صیرورتی است که نفس به عقل دارد.
حب وطن از ایمان است. به همان حال که حکمت الوهی شعبه ای از رحمت الوهی ست، هجرت از قریه ای به قریه ای دیگر نشانه ای از باسط الیدین بودن مومن است. به تناسب همین دعوی، غیب و شهود و باطن و ظاهر و نبوت و ولایت تحلیل میگردد. به تناسب همین دعوی، علم الیقین و عین الیقین و حق و تکلیف و تشریع و تکوین ،تعریف می شوند. صاحب عصر در ذات، غیب است و در اسما و صفات شاهد. هر که وجهی از غیب را درک کند، شهید شده است و شهید نظر میکند به وجه الله.
ایمان مسیر فلاح است و علم، مرکب آن و همه صیرورت ها به حق الیقین ختم میگردد طوعاً و کرها. «و الیها المصیر»! که خواه نا خواه ، حق الیقین مقام عصمت مطلق فاطمة الزهراست. معیت ولایت با حق غیب الغیوب است که فرمودند:
«علی مع الحق و الحق مع علی»
مومن کسی است که علی الدوام از غیب به شهود در هجرت و صیرورت است. چه در زیر تیغ باشد و چه در بستر خواب.
عصمت مطلق، (یعنی فاطمه علیها سلام) ام القرای "وطن ولایت" است...
