قطعه ای از احمد عزیزی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

این عصر، عصر امپراطوری آدم است. این عصر، عصر طغیان رودخانه‌های ازلی است. این عصر، عصر فرمانروائی گل سرخ، بر نبض جنگل است و من قسم می‌خورم که کلید طلائی خورشید، درهای کهنسال ظلمت را خواهد گشود و روزی همه ما در یک چمن مشترک، صبحانه خواهیم خورد و تمام بشریت بر بال پروانه‌ای، از اقیانوس الهی خواهد گذشت.

من از امام زمان تقاضا دارم هر چه سریعتر نامه انسان را برای خداوند بخواند. من از امام زمان می‌خواهم هرچه تندتر از جاده‌های آسمان بیاید و گرد و غبار ملکوت را در جان بشریت بپاشد. من از امام زمان استدعا می‌کنم دست درختان را بگیرد و تا جبروتی‌ترین ارتفاع جهان بکشد. من از امام زمان تقاضا دارم هرچه زودتر شیر سبزینه را بر پاشویه‌ی تاریخ باز کند.

من از امام زمان می‌خواهم شجره‌نامه زمین را به امضای سرخ مستضعفان برساند و پای شکواییه شهیدان را گواهی کند و ورقه آماده به خدمت انسان را انگشت بگذارد. من از امام زمان انتظار دارم که انتظار ما را بکشد و وزن سرگردانی ما را اندازه بگیرد. من از امام زمان می‌خواهم سری به سرزمین سربداران بزند و جنازه شقایق‌های ما را از خاک بردارد و در کفن سپید یاس‌ها بپیچد. من از امام زمان می‌خواهم مملکت ما را به ملکوت وصل کند و کشور ما را بر کشتی نوح بگذارد و به ساحل زیتون برساند. من از امام زمان می‌خواهم بر کوه ندبه بایستد و رودخانه خروشان هقهق ما را تماشا کند…

اکنون ایران، خورشید راحلی را در سینه خود پنهان کرده است. مردی که از خم برخاست و بر «می» نشست و در نی دمید. مردی که مشت‌های گرسنگان را پر از گوهر قناعت کرد. ما را از ابوشقی گرفت و به دست ابوسعید سپرد. شاه را از تخت به زیر کشید و گدا را میر مجلس کرد. برای ما خورشید و شهادت آورد و شبنم و شقایق را معنی کرد. دخترانمان را در ناف آهوان پرورش داد. پسرانمان را پشت پلنگ، سواری داد و دروازه بیداری را بر شهرهایمان گشود…

آقای خامنه‌ای دست ما را به دامن خورشید خواهد رساند. آقای خامنه‌ای برای دلهای خونین ما که افق گرفته‌ی عاشوراست- چراغ نیمه شعبان را خواهد افروخت. آقای خامنه‌ای خانه‌های گلی ما را در کوچه بنی هاشم ثبت نام خواهد کرد. آقای خامنه‌ای سیادت جنگل را بر زخم نمک آلود کویر خواهد پاشید و یتیمان خمینی تا را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد کرد. آقای خامنه‌ای پلی از خمینی تا مهدی است. پلی که از فرات تشنه‌کامان زمین رد می‌شود. پلی که کاروان کربلا را به قلب ما، به خانه‌ی سوزان نفس ما می‌آورد.

خامنه‌ای از سادات سپیده‌دم است. خامنه‌ای از خاندان خداوند است. خامنه‌ای از تبار روشن خورشیدی است که در خراسان خاموش شد. خامنه‌ای تجلی سبز وجدان ما و تهجی سرخ درون ماست و خامنه‌ای شمعی است که هزار و چهارصد سال قبل تاکنون قلب‌های پروانه‌وار ما را به خود فرا می‌خواند.

من از آقای خامنه‌ای خواهش می‌کنم فرمان دهد پادگان پرستش، پر از صبحگاه نیایش شود. من از آقای خامنه‌ای التماس می‌کنم نسل تشنه ما را به سرچشمه صاحب‌الزمان برساند. من از آقای خامنه‌ای می‌خواهم دستور دهد تمام شهر را آیینه‌کاری کنیم و خانه‌ها را تا سورة‌المنتهی بالا ببریم و درختان را بطور متساوی تقسیم کنیم. مردم به اندازه نمازشان، نیایش بکارند و به اندازه نیازشان اجابت بردارند. ما در کوهستان کبریا رگه‌های مشاهده را کشف کنیم. فرمان دهد همه خمس‌ شادمانی خود را بر برهنگان بپوشانیم و زکات زیبایی را به آیینه‌ها پرداخت کنیم…

چرا زورق زیبای حقیقت را به گرداب سهمگین نسبیت می‌اندازید؟ شما می‌خواهید حزب‌اللهی‌ها را منزوی کنید در حالیکه تمام موجودات عالم حزب‌اللهی‌اند. چرا وقتی صحبت از پرستش می‌شود دماغتان را مثل شیطان می‌گیرید؟ ای کرکس‌های شاهنشاهی که خود را پرستوهای پروسترویکا معرفی می‌کنید!

شما می‌خواهید آزادانه به شط پرشکوه خیابان‌ها بیایید و هر چه معصومیت را به تور بیندازید. شما بازوان فرهنگی استعمار و اعتماد‌السلطنه‌های عصر حجر و قجرید. یادتان می‌آید در عصر طاغوت چقدر برای یک جرعه شهبانو در صف ملاقات می‌ایستادید. شهبانو برای شما جیره ماری‌جوانا تعیین کرده بود. آن روزها نانوایی ادبیات از احسان یارشاطر برپا بود و تندتند روشنفکران فطیر را به تنور استبداد می‌زد.

چرا شرق را تحقیر و غرب را تطهیر می‌کنید؟ مگر غرب جز بارهای فراموشی و زنان تهی چه دارد؟ مگر غرب جز اتوبان‌های تاریک و آسمان‌های سرب‌آلود چه دارد؟ آنجا انسان بر صندلی مرصع الکتریکی نشسته است و در اطاق‌ گاز تنهایی قدم می‌زند. آنجا سر عرفان را زیر آب کرده‌اند تا بشر ال‌اس‌دی را به بستر تشنج خود راه دهد. آنجا عشق اتوماتیک زده و به خیابان‌ می‌آید. آنجا زیبایی کامپیوتری است.

آنها انسان را سکولاریزه می‌کنند تا کالاهای سکسی‌شان را بفروشند. آنان زنان خود را عرضه می‌کنند تا کالاهایشان تقاضا شود و شما ویروس فلسفی ایدزید که از مجرای عفونی لیبرالیسم به خون روشن مشرق می‌ریزند. شما می‌خواهید بسیجی‌ها مثل سربازان یلتسین بروند و برای همبرگر مک‌دونالد سر و دست بشکنند. شما نوار مسلسل ویدئو را به سینه مجروح این نسل گرفته‌اید.

و ما در سال اول هجری زندگی می‌کنیم، در عصر استوای انسان. عصری که نصف‌النهار تاریخ است. عصری که تجلی‌کده‌ی انسان کامل است. ما در سال اول هجری به دنیا آمده‌ایم و شما هنوز در عصر عمو نئادرتال و دائی کرومانیون قدم می‌زنید!

 

 

«احمد عزیزی» از مجموعه «رودخانه رویا»

 

مرحبا به برادران قمی ما!

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

سخنا ن مقام معظم رهبری(مد ظله) در مورد اهمیت شهرقم و فرمایشات ایشان خطاب به مسئولان کشوری و استانی در زمینه جایگاه تاریخی شهر قم در سیاستگذاری های آینده نظام برای عده ای که به بلوغ معرفتی نرسیده اندو ادب توحیدی ندارند غیرقابل هضم بود...یاد روایتی افتادم که عده ا ی از اهالی تهران به حضور امام باقر(علیه السلام) می رسند...(ادامه روایت رابخوانید، بسیار جالب است.) حضرت باقر العلوم(علیه السلام)آنان را به نفس الهی خویش چنین تربیت میکنند که عظمت به ولایت و ولایت مداران است نه ذهنیات و توهمات بشری...که فرمود ان العزه لله و لرسوله و للمومنین... اگر ایران  و ایرانی ، نزد خدا و آل خدا  حرمتی دارند صدقه سری ولایت و ولایت مداری است.تمت!

 

***

 

روزی عده ای از اهالی ری (تهران) خدمت باقرالعلوم (علیه السلام)رسیدند و عرضه داشتند:«مااهل ری(تهران)هستیم.»

حضرت فرمود:«مرحبا به برادران قمی ما!»

 آنها به تصور این که حضرت نشنیده اند ، دوباره گفتند:«ما اهل ری(تهران)هستیم»و حضرت سخن خویش را دو مرتبه تکرارکردند!اهل ری(تهران)چند باردیگر نیز این جمله را گفتند ولی همان پاسخ را شنیدند:«مرحبا به برادران قمی ما!»

سپس محمداین علی الباقر(علیه السلام)فرمودند:

«خداوند(جل ذکره) را حرمی است که مکه است و رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) را حرمی است که مدینه است و امیر المومنین (علیه السلام) را حرمی است که کوفه است و ما (اهل بیت – علیهم السلام) را حرمی است که شهر قم است. روزگاری در آن سرزمین، بانویی از فرزندانم به خاک میرود به نام فاطمه (سلام الله علیها) و هرکه آن بانو را زیارت کند بهشت بر او واجب می شود.»

(بحار الانوار/ج60/ص216)

 

 

 

 

بيانات مهم حضرت آقا در ديدار دانشجويان و جوانان استان قم‌

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
و الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين‌.

 السّلام عليك يا فاطمة المعصومة يا بنت موسى‌بن‌جعفر سلام اللَّه عليك و على ابائك الطّيّبين الطّاهرين المنتجبين المعصومين‌.

 

 


 ديدار با شما جوانان عزيز در آخرين روزهاى اين سفر نسبتاً طولانى، گويا يك طليعه‌ى جديدى است، يك تجديد قواست. محيط جوان، احساسات جوان، انديشه‌ى جوان، روحيه و انگيزه‌هاى جوانانه در هر فضائى، در هر محيطى، آن محيط را تحت تأثير قرار ميدهد. يك علت اينكه فضاى عمومى كشور به توفيق الهى، يك فضاى سرشار از عزم و اراده و شور و عقلانيت است، همين است كه جوانان در كل جمعيت كشور اكثريت دارند. اين جلسه هم كه خوب، به معناى حقيقى كلمه، به تمام معنا، جلسه‌ى جوانان است.

 من در خصوص جوانهاى قم، هم خاطرات دارم، هم اطلاعات متعدد و فراوانى دارم. اگرچه در بين دانشجويان، جوانانى هستند كه از شهرهاى ديگر در اينجا حضور دارند، ليكن اكثريت يا نزديك به همه، جوانهاى قمى هستند. قبل از آنكه مبارزات در سال 41 و 42 اوج بگيرد، اينجا ما نشانه‌ى زيركى جوانان قم و هوشمندى آنها را مشاهده كرديم. من فراموش نميكنم؛ در همين جلوى كوچه‌ى حرم يا آن طرف خيابان، كوچه‌ى ارگ، كيوسك روزنامه‌فروشى بود؛ خبرهاى روزنامه‌ها را در آنجا ميزدند. ماها از درس كه برميگشتيم، مى‌ايستاديم تيتر اين روزنامه‌ها را نگاه ميكرديم. وقتى در مسئله‌ى انجمنهاى ايالتى و ولايتى، دولت طاغوت مجبور به عقب‌نشينى شد و آن تصويب‌نامه را باطل كرد، من ديدم اين جوانهائى كه حول و حوش همين كوچه‌ى حرم و توى خيابان ارم بودند - كه اين جوانها را غالباً ميديديم و هيچ تصور نميكرديم كه اينها با انديشه‌ى سياسى و مسائل سياسى سر و كارى داشته باشند - آمدند به ما گفتند ما موفقيت روحانيت را در مقابل دولت طاغوت به شما تبريك عرض ميكنيم. جوانان قمى كه به حسب ظاهر بركنار بودند، به ما طلبه‌ها، كه هيچ آشنائى هم با هم نداشتيم، مى‌آمدند تبريك ميگفتند.

 من از همان وقت به ذهنم رسيد كه اين چه روحيه‌اى در جوان قمى است - دانشجو كه آن وقت در قم نبود؛ جوان دانش‌آموز يا حتّى غير دانش‌آموز؛ جوان بيكار - كه نسبت به مسئله‌ى مبارزه و نهضت و پنجه درافكندن روحانيت با دولت طاغوت، اينجور حساس است.

 بعد كه مسائل سال 56 پيش آمد، آنجا قم خودش را نشان داد. حقيقتاً به معناى واقعى كلمه، رهبرى حركت مردم در خيابانها و حضور در ميدانها و ايستادگى در مقابل پنجه‌هاى چدنى و خشن دستگاه را قم شروع كرد. همين جوانهاى قمى آمدند توى خيابانها، خونهاشان بر زمين ريخته شد؛ البته مأمورين نظام طاغوت را حسابى هم اذيت كردند! آن زيركى جوانهاى قم و شيطنت آنها، مأمورين را حسابى سردرگم هم ميكرد.

 بعد مسئله‌ى انقلاب پيش آمد. همه جا قم در صفوف مقدم بود. اين لشكر على‌بن‌ابى‌طالب جزو لشكرهاى موفق در دفاع مقدس و در خطوط مقدم بود. در همه‌ى امتحانهاى بزرگ، قمى‌ها از عهده‌ى امتحان، خوب برآمدند؛ صف مقدم هم جوانها بودند. من ميخواهم شما جوان امروز كه احساس داريد، انديشه داريد، شور و شعور داريد، اين شناسنامه‌ى پر افتخار نسل جوان قمى را از چند دهه پيش به اين طرف، در مقابل چشم داشته باشيد.

 قمى‌ها در انقلاب نقش‌آفرينى كردند. در دفاع مقدس نقش‌آفرينى كردند؛ بعد از تمام شدن جنگ - بخصوص بعد از رحلت امام بزرگوار كه سايه‌ى ايشان از سر ما كوتاه شد - نقش‌آفرينى جوانهاى قمى بارزتر هم بوده است؛ اين نكته‌ى مهمى است.

 توجه بكنيد؛ از سالهاى آخر دهه‌ى اول انقلاب به بعد، دشمنان انقلاب و جبهه‌ى دشمن با استفاده از كارشناسهاى ايرانى يك سياستى را طراحى كردند - چون غير كارشناسهاى ايرانى به اين نكته توجه پيدا نميكردند؛ كسانى كه طرف مشورتشان قرار ميگرفتند، ايرانى بودند - و آن سياست اين بود كه از قم آنتى‌تز انقلاب درست كنند. همان طور كه انقلاب از قم جوشيد، يك ضد انقلاب هم از قم به وجود بياورند. قم حوزه‌ى روحانيت است. حوزه‌ى علميه ظاهراً در قم است، اما اين جمع حوزوى در معنا در همه‌ى كشور منتشر است. اين طلبه‌ى قمى كه در قم ساكن است، در شهر خود، در روستاى خود صاحب نفوذ است. از سرتاسر كشور در اينجا جمعند. آن روزى كه افراد اين حوزه براى تعطيلى يا براى كارى به منازل خود ميروند، معنايش اين است كه حوزه در سرتاسر كشور منتشر ميشود. پس هر فكرى در اينجاست، هر ايده‌اى در اينجاست، هر عزم و اراده‌اى در اينجاست، هر حركت و جهتگيرى‌اى در اينجاست؛ در واقع در سرتاسر كشور يك امتدادى دارد؛ اين را بيگانه‌ها نميفهميدند؛ آمريكائى‌ها نميتوانستند اين حقيقت را تحليل كنند؛ اين را يك خودى، يك ايرانى، يك آشنا به طبيعت روحانيت ميتوانست بفهمد؛ اين را به آنها ياد دادند؛ لذا سعى كردند در قم زمينه‌ى فتنه را فراهم كنند. من چون نميخواهم از كسى اسم بياورم، اسم نمى‌آورم و عبور ميكنم. در همان سال 58 و 59، هم مردم قم، هم مردم تبريز حماسه آفريدند؛ نه فقط حماسه‌ى آمدن توى ميدان و مشت گره‌كردن، بلكه حماسه‌ى معنوى، حماسه‌ى شعور، حماسه‌ى تحليل درست. بعد از رحلت امام هم به شكل ديگرى همين اتفاق در قم افتاد. اينجا هم مخالفين و دشمنان - عمدتاً دشمنان بيرون مرز؛ اصل آنهايند - طراحى كرده بودند كه بتوانند اين آنتى‌تز را در اينجا به وجود بياورند. اگر قمى‌ها غافل بودند، اگر جوانهاى قم از تحليل عاجز بودند، اگر آن هوشمندى لازم را نميداشتند، مشكلات بيش از اينها ميشد؛ اين حقيقت امر است، اين بيان واقع نسبت به مجموعه‌ى جوان در قم است.

 مخاطب عمده‌ى من در بسيارى از مباحث، از جمله در اين بحثى كه امروز مطرح ميكنم، شما جوانها هستيد؛ چون كار مال شماست، كشور هم مال شماست. ما مهمان چند روزه هستيم. نوبت ما، سهم ما، دوران ما سپرى شده. از حالا به بعد دوران شماهاست؛ شما هستيد كه بايد اين كشور را اداره كنيد؛ بايد در سطوح مختلف، اين اقتدار ملى را، اين عزت ملى را با استفاده از دستاوردهائى كه تاكنون وجود داشته، به كمال برسانيد؛ اين وظيفه‌اى است كه در تاريخ متوجه به شماست. لذا مخاطب من شما هستيد.

 اگر قبول داريم كه جبهه‌ى دشمن براى كشور ما و انقلاب ما برنامه‌ريزى بلندمدت دارد، پس ما هم بايد برنامه‌ريزى بلندمدت داشته باشيم. نميشود قبول كرد كه جبهه‌ى دشمنان اسلام و انقلاب كه بشدت از ناحيه‌ى بيدارى اسلامى تهديد ميشوند، برنامه‌ريزى بلندمدت نداشته باشند؛ اين را هيچ كس نميتواند باور كند، مگر خيلى ساده‌لوح باشيم، غافل باشيم كه اين را باور كنيم. حتماً برنامه‌هاى بلندمدت دارند؛ كمااينكه همين حوادثى هم كه گاهى مى‌بينيد در كشور اتفاق مى‌افتد كه دست بيگانه در آن نمايان است، چيزهاى دفعتاً به وجود آمده نيست، خلق‌الساعه نيست؛ اينها هم برنامه‌هاى ميان‌مدت و بلندمدت بوده است. برنامه‌ريزى كردند، نتيجه‌ى اين برنامه‌ريزى شده اين. نه اينكه همان شب تصميم گرفتند اين كار را بكنند و فردا اقدام كردند؛ نه، من در همين فتنه‌ى 88 به بعضى دوستان قرائن و شواهد را نشان دادم؛ حداقل از ده سال، پانزده سال قبل از آن، برنامه‌ريزى وجود داشت. از بعد از رحلت امام برنامه‌ريزى وجود داشت؛ اثر آن برنامه‌ريزى در سال 78 ظاهر شد؛ مسائل كوى دانشگاه و آن قضايائى كه اغلب يادتان هست، بعضى هم شايد درست يادشان نباشد. قضايائى كه سال گذشته پيش آمد، يك تجديد حياتى بود براى آن برنامه‌ريزى‌ها. البته سعى كردند با ملاحظه‌ى وقت و جوانب گوناگون، اين كار را انجام دهند؛ كه خوب، بحمدللَّه شكست خوردند، بايد هم شكست ميخوردند. پس جبهه‌ى دشمن برنامه‌ى بلندمدت دارد. آنها مأيوس نميشوند كه ببينند حالا امروز شكست خوردند، دست بردارند؛ نه، طراحى ميكنند براى ده سال ديگر، بيست سال ديگر، چهل سال ديگر. بايد آماده باشيد.

 ما بايد برنامه‌ريزى بلندمدت داشته باشيم. البته اين برنامه‌ى بلندمدت جاى طرحش اينجا نيست - مراكز فكر، كانونهاى فكر، مراكز سياسى و فرهنگى دنبال اين حرفها هستند و اين كارها را بايد بكنند و ميكنند هم - آن چيزى كه من در مجموعه ميتوانم عرض كنم، اين است كه يك زمينه‌ى اساسى براى برنامه‌ريزى‌هاى بلندمدت هست كه اين را من بارها تذكر دادم، اينجا هم لازم ميدانم يك قدرى درباره‌اش بيشتر صحبت كنم و آن، مسئله‌ى بصيرت‌يافتن است.

 در باب بصيرت، بنده در سال اخير و قبل از آن خيلى صحبت كردم؛ ديگران هم مسائل زيادى گفتند؛ ديدم بعضى از جوانها هم كارهاى خوبى در اين زمينه انجام دادند. من ميخواهم روى مسئله‌ى بصيرت باز هم تأكيد كنم. اين تأكيد من در واقع با اين انگيزه است كه شما كه خودتان مخاطبيد، خودتان ميدانداريد، كار بر دوش شماست، برويد سراغ كارها و برنامه‌ريزى‌هائى كه با بصيرت‌يافتن ارتباط دارد؛ اين نياز مهم را تأمين كنيد. بصيرت، نورافكن است؛ بصيرت، قبله‌نما و قطب‌نماست. توى يك بيابان انسان اگر بدون قطب‌نما حركت كند، ممكن است تصادفاً به يك جائى هم برسد، ليكن احتمالش ضعيف است؛ احتمال بيشترى وجود دارد كه از سرگردانى و حيرت، دچار مشكلات و تعبهاى زيادى شود. قطب‌نما لازم است؛ بخصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطب‌نما نبود، يك وقت شما مى‌بينيد بى‌سازوبرگ در محاصره‌ى دشمن قرار گرفته‌ايد؛ آن وقت ديگر كارى از دست شما برنمى‌آيد. پس بصيرت، قطب‌نما و نورافكن است. در يك فضاى تاريك، بصيرت روشنگر است. بصيرت راه را به ما نشان ميدهد.

 البته براى موفقيت كامل، بصيرت شرط لازم است، اما شرط كافى نيست. به تعبير طلبگى ماها، علت تامه‌ى موفقيت نيست. براى موفقيت، شرائط ديگرى هم لازم است؛ كه حالا بعد اگر ان‌شاءاللَّه مجال شد و يادم ماند، در آخر صحبت اشاره‌اى ميكنم. اما بصيرت شرط لازم است. اگر همه‌ى آن چيزهاى ديگر باشد، بصيرت نباشد، رسيدن به هدف و موفقيت، بسيار دشوار خواهد بود.

 بصيرت را در دو سطح ميتوانيم تعريف كنيم. يك سطح، سطح اصولى و لايه‌ى زيرين بصيرت است. انسان در انتخاب جهان‌بينى و فهم اساسى مفاهيم توحيدى، با نگاه توحيدى به جهان طبيعت، يك بصيرتى پيدا ميكند. فرق بين نگاه توحيدى و نگاه مادى در اين است: با نگاه توحيدى، اين جهان يك مجموعه‌ى نظام‌مند است، يك مجموعه‌ى قانون‌مدار است، طبيعت هدفدار است؛ ما هم كه جزئى از اين طبيعت هستيم، وجودمان، پيدايشمان و زندگى‌مان هدفدار است؛ بى‌هدف به دنيا نيامديم. اين، لازمه‌ى نگاه توحيدى است. معناى اعتقاد به وجود خداوند عالم و قادر اين است. وقتى فهميديم هدفدار هستيم، آنگاه در جستجوى آن هدف برمى‌آئيم. خود اين جستجو، يك تلاش اميدوارانه است. تلاش ميكنيم آن هدف را پيدا كنيم. بعد كه هدف را يافتيم، فهميديم هدف چيست، تلاشى شروع ميشود براى رسيدن به آن هدف. در اين صورت همه‌ى زندگى ميشود تلاش؛ آن هم تلاش جهتدار و هدفدار. از آن طرف اين را هم ميدانيم كه با نگاه توحيدى، هر گونه تلاش و مجاهدتى در راه هدف، انسان را قطعاً به نتيجه ميرساند. اين نتائج مراتبى دارد؛ يقيناً به يك نتيجه‌ى مطلوب ميرساند. با اين نگاه، در زندگى انسان ديگر يأس، نااميدى، سرخوردگى و افسردگى معنى ندارد. وقتى شما ميدانيد وجود شما، پيدايش شما، حيات شما، تنفس شما با يك هدفى تحقق پيدا كرده است، دنبال آن هدف ميگرديد و براى رسيدن به آن هدف، تكاپو و تلاش ميكنيد. از نظر خداى متعال كه آفريننده‌ى هستى است، خود اين تكاپو هم اجر و پاداش دارد. به هر نقطه‌اى كه رسيديد، در واقع به هدف رسيديد. اين است كه در ديدگاه توحيدى، خسارت و ضرر براى مؤمن اصلاً متصور نيست. فرمود: «ما لنا الّا احدى الحسنيين»؛ يكى از دو بهترين در انتظار ماست؛ يا در اين راه كشته ميشويم، كه اين بهترين است؛ يا دشمن را از سر راه برميداريم و به مقصود ميرسيم، كه اين هم بهترين است. پس در اينجا ضررى وجود ندارد.

 درست نقطه‌ى مقابل، نگاه مادى است. نگاه مادى اولاً پيدايش انسان را، وجود انسان را در عالم بدون هدف ميداند؛ اصلاً نميداند براى چه به دنيا آمده است. البته در دنيا براى خودش هدفهائى تعريف ميكند - به پول برسد، به عشق برسد، به مقام برسد، به لذتهاى جسمى برسد، به لذتهاى علمى برسد؛ از اين هدفها ميتواند براى خودش تعريف كند - اما اينها هيچكدام هدفهاى طبيعى نيست، ملازم با وجود او نيست. وقتى اعتقاد به خدا نبود، اخلاقيات هم بى‌معنى ميشود، عدالت هم بى‌معنى ميشود؛ جز لذت و سود شخصى، هيچ چيز ديگرى معنا پيدا نميكند. اگر انسان در راه رسيدن به سود شخصى پايش به سنگ خورد و آسيب ديد، ضرر كرده، خسارت كرده. اگر به سود نرسيد، اگر نتوانست تلاش كند، نوبت به يأس و نااميدى و خودكشى و به كارهاى غير معقول دست زدن ميرسد. پس ببينيد فرق بين نگاه توحيدى و نگاه مادى، معرفت الهى و معرفت مادى اين است. اين، اساسى‌ترين پايه‌هاى بصيرت است.

 با اين نگاه، وقتى انسان مبارزه ميكند، اين مبارزه يك تلاش مقدس است؛ اگر جنگ مسلحانه هم بكند، همين جور است. اصلاً مبارزه بر اساس بدبينى و بدخواهى نيست. مبارزه براى اين است كه انسانيت - نه فقط شخص خود او - به خير و كمال و رفاه و تكامل مقامات رفيع نائل شود. با اين نگاه، زندگى چهره‌ى زيبائى دارد و حركت در اين ميدان وسيع، يك كار شيرين است. خستگى انسان با ياد خداى متعال و با ياد هدف برطرف ميشود. اين، پايه‌ى اساسى معرفت است؛ پايه‌ى اساسى بصيرت است. اين بصيرت خيلى چيز لازمى است؛ اين را بايد ما در خودمان تأمين كنيم. بصيرت در حقيقت زمينه‌ى همه‌ى تلاشها و مبارزات انسانى در جامعه است. اين يك سطح بصيرت.

 بجز اين سطح وسيع بصيرت و لايه‌ى عميق بصيرت، در حوادث گوناگون هم ممكن است بصيرت و بى‌بصيرتى عارض انسان شود. انسان بايد بصيرت پيدا كند. اين بصيرت به چه معناست؟ يعنى چه بصيرت پيدا كند؟ چه جورى ميشود اين بصيرت را پيدا كرد؟ اين بصيرتى كه در حوادث لازم است و در روايات و در كلمات اميرالمؤمنين هم روى آن تكيه و تأكيد شده، به معناى اين است كه انسان در حوادثى كه پيرامون او ميگذرد و در حوادثى كه پيش روى اوست و به او ارتباط پيدا ميكند، تدبر كند؛ سعى كند از حوادث به شكل عاميانه و سطحى عبور نكند؛ به تعبير اميرالمؤمنين، اعتبار كند: «رحم اللَّه امرء تفكّر فاعتبر»؛(1) فكر كند و بر اساس اين فكر، اعتبار كند. يعنى با تدبر مسائل را بسنجد - «و اعتبر فأبصر» - با اين سنجش، بصيرت پيدا كند. حوادث را درست نگاه كردن، درست سنجيدن، در آنها تدبر كردن، در انسان بصيرت ايجاد ميكند؛ يعنى بينائى ايجاد ميكند و انسان چشمش به حقيقت باز ميشود.

 اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) در جاى ديگر ميفرمايد: «فانّما البصير من سمع فتفكّر و نظر فأبصر»؛(2) بصير آن كسى است كه بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتى شنيد، بينديشد. هر شنيده‌اى را نميشود به صرف شنيدن رد كرد يا قبول كرد؛ بايد انديشيد. «البصير من سمع فتفكّر و نظر فأبصر». نَظَرَ يعنى نگاه كند، چشم خود را نبندد. ايراد كار بسيارى از كسانى كه در لغزشگاه‌هاى بى‌بصيرتى لغزيدند و سرنگون شدند، اين است كه نگاه نكردند و چشم خودشان را بر يك حقايق واضح بستند. انسان بايد نگاه كند؛ وقتى كه نگاه كرد، آنگاه خواهد ديد. ما خيلى اوقات اصلاً حاضر نيستيم يك چيزهائى را نگاه كنيم. انسان مى‌بيند منحرفينى را كه اصلاً حاضر نيستند نگاه كنند. آن دشمن عنود را كار نداريم - حالا اين را بعداً عرض خواهم كرد؛ «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوّا»(3) - بعضى‌ها هستند كه انگيزه دارند و با عناد وارد ميشوند؛ خوب، دشمن است ديگر؛ بحث بر سر او نيست؛ بحث بر سر من و شماست كه توى عرصه هستيم. ما اگر بخواهيم بصيرت پيدا كنيم، بايد چشم را باز كنيم؛ بايد ببينيم. يك چيزهائى هست كه قابل ديدن است. اگر ما از آنها سطحى عبور كنيم، آنها را نبينيم، طبعاً اشتباه ميكنيم.

 من يك مثال از تاريخ بزنم. در جنگ صفين لشكر معاويه نزديك به شكست خوردن شد؛ چيزى نمانده بود كه بكلى منهدم و منهزم شود. حيله‌اى كه براى نجات خودشان انديشيدند، اين بود كه قرآنها را بر روى نيزه‌ها كنند و بياورند وسط ميدان. ورقه‌هاى قرآن را سر نيزه كردند، آوردند وسط ميدان، با اين معنا كه قرآن بين ما و شما حكم باشد. گفتند بيائيد هرچه قرآن ميگويد، بر طبق آن عمل كنيم. خوب، كار عوام‌پسند قشنگى بود. يك عده‌اى كه بعدها خوارج شدند و روى اميرالمؤمنين شمشير كشيدند، از ميان لشكر اميرالمؤمنين نگاه كردند، گفتند اين كه حرف خوبى است؛ اينها كه حرف بدى نميزنند؛ ميگويند بيائيم قرآن را حكم كنيم. ببينيد، اينجا فريب خوردن است؛ اينجا لغزيدن به خاطر اين است كه انسان زير پايش را نگاه نميكند. هيچ كس انسان را نميبخشد اگر بلغزد، به خاطر اينكه زير پايش را نگاه نكرده، پوست خربزه را زير پاى خودش نديده. آنها نگاه نكردند. آنها اگر ميخواستند حقيقت را بفهمند، حقيقت جلوى چشمشان بود. اين كسى كه دارد دعوت ميكند و ميگويد بيائيد به حكميت قرآن تن بدهيم و رضايت بدهيم، كسى است كه دارد با امام منتخبِ مفترض‌الطاعه ميجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ اميرالمؤمنين على‌بن‌ابى‌طالب غير از اينكه از نظر ما از طرف پيغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن كسانى هم كه اين را قبول نداشتند، اين مسئله را قبول داشتند كه آن روز بعد از خليفه‌ى سوم، همه‌ى مردم با او بيعت كردند، خلافت او را قبول كردند؛ شد امام، شد حاكم مفترض‌الطاعه‌ى جامعه‌ى اسلامى. هر كس با او ميجنگيد، روى او شمشير ميكشيد، وظيفه‌ى همه‌ى مسلمانها بود كه با او مقابله كنند. خوب، اگر اين كسى كه قرآن را سر نيزه كرده، حقيقتاً به قرآن معتقد است، قرآن ميگويد كه تو چرا با على ميجنگى. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، بايد دستهايش را بالا ببرد، بگويد آقا من نميجنگم؛ شمشيرش را بيندازد. اين را بايد ميديدند، بايد ميفهميدند. اين مطلب مشكلى بود؟ اين معضلى بود كه نشود فهميد؟ كوتاهى كردند. اين ميشود بى‌بصيرتى. اگر اندكى تدبر و تأمل ميكردند، اين حقيقت را ميفهميدند؛ چون اينها خودشان در مدينه اصحاب اميرالمؤمنين بودند؛ ديده بودند كه در قتل عثمان، عوامل و دستياران خود معاويه مؤثر بودند؛ آنها كمك كردند به كشته شدن عثمان؛ در عين حال پيراهن عثمان را به عنوان خونخواهى بلند كردند. آنها خودشان اين كار را كردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر ميگشتند. ببينيد، اين بى‌بصيرتى ناشى از بى‌دقتى است؛ ناشى از نگاه نكردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى يك حقيقت واضح است.

 در همين قضاياى فتنه‌ى اخير، يك عده‌اى اشتباه كردند؛ اين بر اثر بى‌بصيرتى بود. ادعاى تقلب در يك انتخابات بزرگ و باعظمت ميشود؛ خوب، اين راهش واضح است. اگر چنانچه كسى معتقد به تقلب است، اولاً بايد استدلال كند، دليل بياورد بر وجود تقلب؛ بعد هم اگر چنانچه دليل آورد يا نياورد، قانون راه را معين كرده است؛ ميتواند شكايت كند. بايد بازرسى شود، بازبينى شود؛ آدمهاى بى‌طرفى بيايند نگاه كنند تا معلوم شود تقلب شده يا نشده؛ راهش اين است ديگر. اگر چنانچه كسى زير بار اين راه نرفت و قبول نكرد - با اينكه ما كمكهاى زيادى هم كرديم: مدت قانونى را بنده تمديد كردم؛ حتّى گفتيم خود افراد بيايند جلوى دوربينهاى تلويزيون شمارش كنند - دارد تمرد ميكند. ...(4) توجه بفرمائيد. مقصود اين نيست كه راجع به قضاياى گذشته اظهارنظر كنيم؛ ميخواهيم مثال بزنيم. پس بصيرت پيدا كردن، كار دشوارى نيست. اگر شما نگاه كرديد ديديد يك راه معقول قانونى‌اى وجود دارد و كسى از آن راه معقول قانونى سرميپيچد و كارى ميكند كه براى كشور مضر است، ضربه‌ى به منافع ملت است، خوب، با نگاه عادلانه، با نگاه متعارف، با نگاه غيرجانبدارانه، معلوم است كه او محكوم است؛ اين يك چيز روشنى است، يك قضاوت واضحى است. پس ببينيد مطالبه‌ى بصيرت، مطالبه‌ى يك امر دشوار و ناممكن نيست. بصيرت پيدا كردن، كار سختى نيست. بصيرت پيدا كردن همين اندازه لازم دارد كه انسان اسير دامهاى گوناگون، از دوستى‌ها، دشمنى‌ها، هواى نفس‌ها و پيشداورى‌هاى گوناگون نشود. انسان همين قدر نگاه كند و تدبر كند، ميتواند واقعيت را پيدا كند. مطالبه‌ى بصيرت، مطالبه‌ى همين تدبر است؛ مطالبه‌ى همين نگاه كردن است؛ مطالبه‌ى چيز بيشترى نيست. و به اين ترتيب ميشود فهميد كه بصيرت پيدا كردن، كار همه است؛ همه ميتوانند بصيرت پيدا كنند. البته بعضى نه به خاطر عناد، نه به خاطر بدخواهى، كه گاهى غفلت ميكنند. انسان با اينكه جان خودش را خيلى دوست دارد، اما گاهى ممكن است در حال رانندگى هم يك لحظه حواسش پرت شود، يك لحظه چرت بزند، يك ضايعه‌اى پيش بيايد. لغزشهائى كه در اين زمينه پيش مى‌آيد، اينها را نميشود گناه دانست؛ اما اگر چنانچه تداوم پيدا كند، اين ديگر بى‌بصيرتى است، اين ديگر غير قابل قبول است.

 امروز كار عمده‌ى دشمن در جنگ نرم، غبارپراكنى در فضاى سياسى كشور است؛ اين را توجه داشته باشيد. امروز مهمترين كار دشمن اين است. افرادى كه در كار سياسى و مسئله‌ى سياسى واردند و مطلعند، ميدانند امروز قدرت ابرقدرتها بيش از آنچه كه در بمب هسته‌اى‌شان باشد، در ثروتهاى انباشته‌ى در بانكهاشان باشد، در قدرت تبليغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست كه به همه جا ميرسد. شيوه‌هاى تبليغاتى را هم خوب بلدند. در كار تبليغات انصافاً پيشرفت هم كرده‌اند. امروز غربى‌ها - چه در اروپا، چه در آمريكا - در كار تبليغات، شيوه‌هاى مدرن و بسيار پيشرفته‌اى را ياد گرفته‌اند و بلد شده‌اند؛ ما در اين جهت عقبيم. يكى از اساسى‌ترين كارهاى آنها اين است كه تبليغ كردن را بلدند. با اين شيوه‌هاى تبليغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى ميكنند فضاى جوامع را دگرگون كنند و تأثير بگذارند؛ بايد به اين نكته توجه داشت، بايد اين را مراقب بود. امروز وظيفه‌ى جوانهاى ما از اين جهت سنگين است. نه فقط خودتان بايد حقيقت را تشخيص دهيد، بلكه بايد فضا و محيط پيرامونى خودتان را هم بابصيرت كنيد و براى آنها هم قضايا را روشن كنيد.

 يك نكته‌ى اساسى اين است كه باطل در مقابل انسان هميشه عريان ظاهر نميشود تا انسان بشناسد كه اين باطل است؛ غالباً باطل با لباس حق يا با بخشى از حق وارد ميدان ميشود. اميرالمؤمنين فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام تبتدع يخالف فيها كتاب اللَّه»، بعد تا ميرسد به اينجا: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين»؛(5) اگر باطل و حق صريح و بى‌شائبه وسط ميدان بيايند، اختلافى باقى نميماند؛ همه حق را دوست دارند، همه از باطل بدشان مى‌آيد؛ «و ليكن يؤخذ من هذا ضغث و من ذاك ضغث فيمزجان فحينئذ يشتبه الحقّ على اوليائه». بخشى از حق را با بخشى از باطل مخلوط ميكنند، نميگذارند صِرف باطل و صريح باطل باشد؛ لذا مخاطبان دچار اشتباه ميشوند؛ اين را بايد خيلى مراقبت كرد. امروز در تبليغات جهانى، همه‌ى تكيه بر روى اين است كه حقايق را در كشور شما، در جامعه‌ى شما، در نظام اسلامى شما دگرگون جلوه دهند؛ امكانات تبليغاتى‌شان هم فراوان است، به طور دائم هم مشغولند. البته افرادى هم هستند كه بعضى دانسته، بعضى ندانسته، در داخل، همان حرفها را تكرار ميكنند و همانها را بازتاب ميدهند.

 خوب، يك نكته‌اى در اينجا وجود دارد: گاهى بصيرت هم وجود دارد، اما در عين حال خطا و اشتباه ادامه پيدا ميكند؛ كه گفتيم بصيرت شرط كافى براى موفقيت نيست، شرط لازم است. در اينجا عواملى وجود دارد؛ يكى‌اش مسئله‌ى نبود عزم و اراده است. بعضى‌ها حقايقى را ميدانند، اما براى اقدام تصميم نميگيرند؛ براى اظهار تصميم نميگيرند؛ براى ايستادن در موضع حق و دفاع از حق تصميم نميگيرند. البته اين تصميم نگرفتن هم عللى دارد: گاهى عافيت‌طلبى است، گاهى تنزه‌طلبى است، گاهى هواى نفس است، گاهى شهوات است، گاهى ملاحظه‌ى منافع شخصى خود است، گاهى لجاجت است. يك حرفى را زده است، ميخواهد پاى اين حرف بايستد، به خاطر اينكه ننگش ميكند از حرف خودش برگردد؛ كه فرمود: «لعن اللَّه اللّجاج»؛ لعنت خدا بر لجاجت. افرادى هستند اطلاع هم دارند، واقعيت را هم ميدانند؛ در عين حال كمك ميكنند به جهتگيرى‌هاى مخالف، جهتگيرى‌هاى دشمن. خيلى از اين كسانى كه پشيمان شدند و راه را برگشتند، يك روزى به شكل افراطى انقلابى بودند؛ اما يك روز شما مى‌بينيد درست در نقطه‌ى مقابل آن روز ايستاده‌اند و در خدمت ضد انقلاب قرار گرفته‌اند! اين به خاطر همين عوامل است؛ هوى‌هاى نفسانى، شهوات نفسانى، غرق شدن در مطالبات مادى. عامل اصلى اينها هم غفلت از ذكر پروردگار، غفلت از وظيفه، غفلت از مرگ، غفلت از قيامت است؛ اينها موجب ميشود كه بكلى صد و هشتاد درجه جهتگيرى‌شان عوض شود.

 البته بعضى هم اشتباه ميكنند. نميشود همه را مقصر دانست. ما بعضى‌ها را ديديم كه كسانى آمدند به عنوان هديه، به عنوان اظهار ارادت، به اينها پول دادند؛ اينها هم پول را گرفتند، نفهميدند اسم اين رشوه است. آنچه كه در عالم واقع اتفاق مى‌افتد، شبيه يكديگر است؛ منتها متفطن شدن به اينكه اسم اين رشوه است يا نه، مهم است. شما كه يك جائى قرار دارى كه ميتوانى يك كارى را بر طبق ميل او انجام دهى، او مى‌آيد اينجور دستت را هم ميبوسد و به شما پول ميدهد. خوب، اين اسمش رشوه است؛ رشوه‌ى حرام همين است.

 در قضاياى فتنه هم همين جور. بعضى در اين فتنه و در اين جنجال وارد شدند، نفهميدند اسم اين براندازى است؛ نفهميدند اين همان فتنه است كه اميرالمؤمنين فرمود: «فى فتن داستهم بأخفافها و وطئتهم بأظلافها و قامت على سنابكها».(6) فتنه خرد و نابود ميكند كسانى را كه زير دست و پاى فتنه قرار بگيرند. آنها نفهميدند اين فتنه است. يك حرفى را يكى گفت، اينها هم تكرار كردند. پس نميشود همه را محكوم به يك حكم دانست. حكم معاند متفاوت است با حكم غافل. البته غافل را هم بايد بيدار كرد.

 من ميخواهم به شما جوانها عرض كنم؛ شما براى اينكه ايران اسلامى را بسازيد، يعنى هم ملت و ميهن عزيز و تاريختان را سربلند كنيد، هم وظيفه‌ى خودتان را در مقابل اسلامِ باعظمت انجام دهيد - كه امروز اگر كسى براى سربلندى ايران اسلامى تلاش كند، هم به ميهن خود، به ملت خود، به تاريخ خود خدمت كرده است، هم به اسلام عزيز كه مايه‌ى نجات بشريت است، خدمت كرده - بايد بيدار باشيد، بايد هوشيار باشيد، بايد در صحنه باشيد، بايد بصيرت را محور كار خودتان قرار دهيد. مواظب باشيد دچار بى‌بصيرتى نشويد.

 دشمن را بشناسيد. به ظواهر دشمن فريب نخوريد. ماديگرى، گرايش مادى، تفكر مادى، تمدن مادى، دشمن بشريت و دشمن شماست. دنياى غرب از دو سه قرن قبل از اين به دانش برتر و فناورى برتر دست يافت و سوراخ دعاى ثروت و انباشت ثروت را پيدا كرد. مكتبهاى اجتماعى گوناگونى پديد آمد، تفكرات فلسفىِ اجتماعى گوناگونى پديد آمد - ليبراليسم مبتنى بر تفكر اومانيستى، فكر دموكراسى و امثال اينها - هدف اينها يا هدف آن كسانى كه دنبال اين افكار رفتند، اين بود كه بتوانند بشر را به آسايش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ ليكن آنچه در واقع تحقق پيدا كرد، عكس اينها بود. بشر در سايه‌ى تفكر اومانيستى و در جهت نظامهاى انسانگرا نه فقط به انسانيت دست نيافت، به آسايش دست نيافت، بلكه بيشترين جنگها، بيشترين كشتارها، بدترين قساوتها، زشت‌ترين رفتارهاى انسان با انسان در اين دوره به وجود آمد.

 آن كسانى كه در اين ميدان پيشرفته‌تر بودند، بدتر بودند. ديروز توى روزنامه خواندم كه از منابع آمريكائى نقل كرده بود كه آمريكا از دهه‌ى 40 تا دهه‌ى 90 - يعنى در ظرف پنجاه سال - هشتاد كودتاى نظامى در دنيا راه انداخته! شما ببينيد اين كسانى كه به قله‌هاى ثروت و فناورى و سلاح و ساخت تجهيزات و چه و چه و چه دست پيدا كردند، وحشيگرى‌شان اين است. آدمكشى براى آنها عادى است؛ به قول خودشان خونسرد! در تعبيرات ادبيات غربى ميگويند فلانى با خونسردى آدم كشت! اين نشانه‌ى قساوت كامل است. نه فقط در افغانستان و در عراق و در آن مناطقى كه تحت اشغال آنهاست و فتوحات نظامى كرده‌اند، كه در داخل مجموعه‌هاى خودشان هم همين است. مراجعه كنيد به ادبيات اينها، كه نشانه‌ى واقعيتهاى زندگى آنهاست. هنرشان، ادبياتشان نشان ميدهد كه در زندگى‌شان چه ميگذرد. آدمكشى براى آنها يك كار بسيار آسانى است. از اين طرف هم در داخل اجتماعات مردمى‌شان، در ميان جوانهاشان، افسردگى، يأس از زندگى و شوريدن بر آداب اجتماعى زندگى ديده ميشود. نوع لباس پوشيدنها و نوع آرايش كردنهاى اينها غالباً به خاطر اين است كه جوان از فضائى كه بر او حاكم است، به ستوه آمده. اين تجربه شده‌ى مكتبها و نظامهائى است كه غربى‌ها درست كرده‌اند. عامل همه‌ى اينها هم اين است كه اينها از دين، از معنويت، از خدا دور شده‌اند. بنابراين رفتار اينها دشمن بشريت است.

 شما امروز داريد نقطه‌ى مقابل آنها حركت ميكنيد. شما ميخواهيد با تفكر الهى دانش را مسخر كنيد؛ شما ميخواهيد امكانات طبيعى و انسانى را جمع كنيد براى خير مادى و معنوى ملتها و ملت خودتان، براى خير مادى و معنوى بشر. جهتگيرى شما جهتگيرى خدائى است؛ اين موفق خواهد شد، اين پيش خواهد رفت؛ اين همان حركتى است كه نقطه‌ى مقابل حركت دو سه قرنىِ غلط منحرفانه‌ى شروع شده‌ى از سوى غرب است. اين حركت، حركت مباركى است و ادامه خواهد داشت.

 جوان مسلمان ايرانى بايد خود را آماده كند؛ خود را مجهز كند؛ در راه پيشرفت، به خداى متعال توكل كند؛ از خدا استمداد كند؛ با بصيرت پيش برود؛ در اين صورت ساز و برگ متناسب را براى مواجهه‌ى با شيوه‌ى غلطى كه در دنيا حاكم و رائج است، پيدا خواهد كرد و ان‌شاءاللَّه به همه‌ى آرمانها و آرزوهائى كه اين انقلاب و اسلام ترسيم كرده است، خواهد رسيد.

    والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‌

1) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 103
2) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 153
3) نحل: 14
4) شعار حاضران‌
5) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 50
6) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى

محرم نزدیک است!

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

حضرت امام صادق (علیه السلام):

 

قولوا لاولیائنا:

یهتمون  فی اقامه مصائبنا!

 

 

 

(از جانب ما آل الله)  به دوستان ما   بگویید:

برای اقامه عزای ما اهل البیت  (همه­گونه) اهتمام کنید!

 

 

نامه ای به حسین قدیانی

سلام ... مومن مهیمن عزیز جبار/

حقیقتا ازنشانه های غربت همیشگی ولی حق , جهل تابعین و غرض عالمان است.

قلمت ، شعله میکشد ، نعره میزند ، بی باک است ، شاید چون , حسابت پاک است  ،

قلمت ، قلم نشود! نه بدست دشمن نه بدست منافق ازدشمن بدتر (که نامش را دوست گذاشته است) قلمت ، تیز است و بران و شجاع و بی رحم...مراقبت از آن باید بیشتر باشد.

گاهی تصور ما ازاینکه چگونه باید دفاع از ولی حق کنیم،باطل است.

 گاهی دست وپازدن ما (که هرچه باشد از خفتن بهتر است!!) ، "ولی حق"  را به درد سر می اندازد .

چنان در لبه باریکی در حال حرکتی که من برای گفتن دو کلام مراقب باید باشم .

دقت کن: ظاهر فتنه و باطن فتنه،  اهل خود را دارند.ظاهر فتنه ، اهل خود را... و باطن فتنه، اهل خود را.

...و درمقابل،

دقت کن: "خلاقیت در شفاف سازی" و "رفع دلایل و نتایج و عوارض فتنه" که وظیف اول "جبهه بصیرت"  است ، (مانند خود فتنه) ظاهری دارد و باطنی و  صد البته اهل هرکدام متفاوتند.وظایف و تکالیف و مسئولیتهای هر کدام در معارف شیعی ما تعریف شده ست.

بدترین حالت برای یک سربازدر میدان جنگ ، نا آگاهی از وظیفه است.ما در شیعه قائلیم به مکانیزم تکلیف و وظیفه .

سوال: «تو»   جزء کدام گروهی ؟ ظاهر یا باطن ؟ اهل ظاهر بصیرت یا باطن بصیرت؟

نکته: در معارف شیعه عمل به تکلیف مهم است نه اهل ظاهر یا باطن بودن!

حسین بزرگوار...! برادر دوست داشتنی ام! گاهی به «خود» بپرداز ، تربیت «خود» .گاهی ، فقط...

 گاهی به این فکر کن که این تناقض ناشی ازچیست ؟  :

 این تناقض که

 از طرفی آن سوســولهای بی غیرت "نکش مرگ من"   و  "مامانم اینا" ... را "جنبش سبز" ، فرض می کنی و نظامی که پایش خون بهترین "انصار اسلام" ریخته شده را فوق العاده قوی تر از آن میدانی که بخواهد به "این مورچه ها" فکر کند ....

و 

 ازطرفی      اینطور  بی محابا می نویسی و «این مبارز» می طلبی و داد وقال راه می اندازی و خنجرآخته ، نشان میدهی و  چشم و ابروی خشم  و بغض متعصبانه نشان میدهی و....

 ازچه می ترسی!؟

می دانم چون این ولایت و این سرخی خونها برای تو عزت ملموس تری دارد تاآن عروسکهای ملوس بی رگ

///اما...اما///

چه خبر است؟

هول نشو....

باید خواننده کلام تو بیش از "خشم مقدس انقلابی تو" و پیش از "غیرتمندی شهادت طلبانه ات"  در مقابل "منطق خیره کننده خطبه های فدکیه ات"  در  "سقیفه  خلیفه لیس های بی ادب و بی حیا و بی دین"     زانو بزند.

گرچه گاهی آدم احساس می کند کار ازاین حرفها گذشته  و ...  اما ...

من فکر می کنم که فرق "هنرمند مسلمان" با "هنرمند غیر مسلمان" ،در همین نکته است ... هنرمند اهل ولایت ، تمام کارهایش چه ضعیف و چه قوی ، ماندگار است ، هنرمند اهل ولایت ، یقین دارد که اثرش چه خوب و چه بد ، ماندگار است! نه اثر او که در واقع اثر همه ماندگار خواهد بود....!! در حقیقت، اثر غیر ماندگار نداریم! اما دیگران ، ماندگاری را در چیزهای دیگر میدانند.ما می گوییم در قبال تمام سخنانمان مسئولیم .

نکته مهم :

اگر قراربود که "هرچه دلمان را خنک می کند"  مجاز باشد ، حکومت ، هیچگاه به بنی امیه نمی رسید.

راستی...!در دفاع از حقانیت حضرت آقا (روحی فداه) که (که زیبا گفتی : بقیه امامت است )، هرچه کنی کم است ، امام زمانش ندان   ولی ،  «قل فی فضله ما تشاء...»!

 اما

در مورد دیگران     فقط  و فقط    در نسبتشان با ولایت ،  تایید و یا  رد می کنیم ... فقط!

"محمد" و "محمود" و "احمد"  و "حمید" و "حامد"   ندارد .   همه...!

گفتم که بهتر است ما پیاده ها  این دقیقه های معرفتی را رعایت کنیم در دفاع یا  رد  از برخی بالانشینان  و سواره ها ....

امتحان ولایت پذیری سخت است و طاقت فرسا. (در حقیقت ، سخت ترین و طاقت فرساترین امتحان، امتحان ولایت پذیری است)

تو در حال امتحانی / من در حال امتحانم /محمود   ،   هم .../اکبر ،  هم.../مهندس ان گلابی .../همه ... همه ... ! برخی امتحانشان در معرض نظاره  عموم است و بعضی درخلوات...اگرابتلای من نگارنده در خلوتم می باشد ، قاعدتا تکلیف تو در معرض دید است ... حسن دیگران از تو احسن دیده می شود و بالعکس!

چه میگویم که همه اینها زیره به کرمان بردن است.

حقیقتش دوست ندارم کلام "حسین قدیانی" تاریخ مصرف کوتاه سیاسی  داشته باشد .

جوری دفاع کن که (امروز و آینده)نام تو مترادف با غیرتمندی و دفاع از ولی حق باشد. نه عصبانیت/نه تهور/نه هرچیز دیگری که ولایی نیست!

یوسفعلی (که بسیار دوستش دارم)نمونه ای از  صاحب قلم  های خشمگین و غرنده بود...که در انتخابات از مهندس دفاع کرد (گرچه به قید عشقش به سیدناالقائد ، برگشت...)مراقب باش.

 حسین عزیز/ازمرورسابقه خشماگینی سلوک محسن مهملباف در مصاحبه ات بافردی درس باید آموخت...مراقب باش.

با همه این سخنانی که با بی دقتی و بی حوصلگی .. ولی... با اشیاق و علاقه نگاشته شد،خیلی خوشحالم که  خاکریزهای بسیاری را در خط دشمن به هم ریخته ای... این هم نه از اصرار قلمت در هنرنمایی بلکه از  اسرار شهادت و برکات ولایت است.

 

حرف آخر: کسانی که دلشان برای غربت ولی حق می سوزد، نازنینان عالمند.                                                                                                        یازهرا

پای درس اخلاق

بسم الله الرحمن الرحیم

 

رهبر انقلاب در خصوص خطر محبوب بودن نزد مردم با ذکر حدیثی می فرمایند:

 من مواعظ علي بن الحسين (عليه السلام): وقال له رجلٌ: إنّي لأحبّك في اللّه حبّاً شديداً، فنكس عليه السلام ثمّ قال: الّلهم إنّي أعوذبك أن اُحَبّ فيك وأنت لي مبغض ثمّ قال له: أحبّك للذي تحبّني فيه.

(تحف العقول صفحه 282)


نكته اساسى كه در اين بيان وجود دارد و درس بزرگى براى ما است، توجه فورى به خطرى است كه در برابر چنين پديده‏اى (محبوب بودن نزد مردم بخاطر خدا) انسان را تهديد ميكند. لذا وقتى آن مرد به حضرت عرض مى‏كند كه شما را براى خدا دوست دارم نمى‏فرمايند: از تو متشكرم، يا خدا را بر اين محبوبيت سپاس ميگويم، بلكه مى‏فرمايند:

 «پرودگارا پناه به تو مى‏برم از اين كه مردم مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ولى تو مرا دشمن داشته‏باشى»

 و اين خطر بزرگى است براى ما، نكند كه مردم فكركنند ما مخلصانه براى خدا كارمى‏كنيم و در راه او قدم مى‏زنيم اما حقيقتاً ما اينطور نباشيم، و ظاهر و باطنمان يكى نباشد و يا با اعمال خود موجبات غضب الهى را در خود بوجود آورده باشيم. و در اين صورت است كه مردم به خاطر خدا ما را دوست‏ دارند ولى خداوند - نعوذ باللّه - دشمن ما مى‏باشد.

 

 

6 حدیث خواندنی

1-حضرت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم):یاعلی اربعه لاترد لهم دعوه: امام عادل ، و والد لولده،و الرجل یدعو لاخیه بظهر الغیب والمظلوم یقول الله جل جلاله وعزتی وجلالی لانتصرن لک ولو بعد حین.

دعای چهار کس رد نمیشود:دعای پیشوای عادل،دعای پدر درباره فرزندش،دعای غایبانه شخص درباره برادر دینی،دعای مظلوم که خداوند می فرماید:به عزت وجلالم قسم که انتقام تو را از ظالم خواهم گرفت.

2- حضرت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم):یا اباذر!اربع لا یصیبهن الا مومن:الصمت و هو اول العباده والتواضع لله سبحانه و ذکر الله علی کل حال،و قله الشی یعنی قله المال!

ای ابوذر! 4 چیز است که جز مومن به آن نمی رسد:سکوت(و آن اول درجه عبادت و بندگی است)،تواضع برای خداوند سبحان،ذکر خداوند در هرحال،کم چیزی یعنی کمی مال.

3-امام صادق(علیه السلام)من اعطی اربعا لم یحرم اربعا:من اعطی الدعا لم یحرم الجابه،ومن اعطی الاستعفار لم یحرم التوبه، ومن اعطی الشکر لم یحرم الزیاده ،ومن اعطی الصبر لم یحرم الاجر.

آنان که 4چیز دارند از 4چیز محروم نشوند:به آنکه توفیق دعا داده شود از اجابت محروم نشود، به آنکه توفیق استغفار داده شود از آمرزش محروم نشود،به آنکه توفیق شکر داده شود از زیادی نعمت محروم نشود وآن کس را که صبر داده شود از پاداش محروم نشود.

4- حضرت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم):یاعلی اربعه من قواصم الظهر:امام یعصی الله ویطاع امره،وزوجه یحفظها زوجها وهی تخونه ،وفقر لایجد صاحب له مداویا،وجازسوءفی دار مقام.

از مفاهیم کمر شکن 4 چیز است: پیشوایی که معصیت خدا کند و دیگران فرمانبر او باشند،زنی که شوهرش او را حفظ نماید ولی او به شوهر،خیانت کند ، و فقری که فقیر برای رفع آن چاره نیابد،و همسایه بدی که در خانه ماندنی باشد.

5- امام باقر(علیه السلام): الظلم ثلاثه: ظلم یغفره الله عزوجل وظلم لایغفره، وظلم لایدعه:فاماالظلم الذی لایغفره فالشرک بالله عزوجل، واما الظلم الذی یغفره الله فظلم الرجل نفسه فیما بینه وبین الله عز وجل،واما الظلم الذی لایدعه فالمداینه بین العباد.

ظلم سه گونه است:

الف- ظلمی که خداوند عز وجل از آن خواهدگذشت:...وآن ظلم شخص در حق خود است(ظلمی که تنها خدا ازآن آگاه است!)

ب-ظلمی که خدا هرگز از آن نمیگذرد:... وآن ظلم، شرک به خداست.

ج- ظلمی که خدا هیچگاه رهایش نمیکند:...وآن ظلم در حق الناس است.

6-مردی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)تقاضا نمود ، عملی به او بیاموزد که نتیجه اش سعادت است. حضرت فرمود:لاتغضب  ولا تسئل الناس وارض للناس ما ترضی لنفسک.

هیچگاه غضب نکن ، هیچگاه برای خواسته هایت ا به مردم  رو نیانداز، و آنچه که برای خویش میخواهی برای مردم بخواه!

صلوات خاصه

اللهم

 صل علی

 سیـدنا محمـد

 ماختلف الملوان

و

 تعاقب العصران

و

کرالجدیدان

و

استقبل الفرقدان

 وبلغ

روحه وارواح اهل بیته

 منا

التحیه والسلام

شرح زیارت عاشورا10

 

 

 

 

 شرح زیارت عاشورا   توسط استاد آیت الله میرخانی

شماره۱۰

ادامه نوشته

شرح زیارت عاشورا9

 

 

 

 شرح زیارت عاشورا   توسط استاد آیت الله میرخانی

شماره ۹

ادامه نوشته

شرح زیارت عاشورا8

 

 

 

 شرح زیارت عاشورا   توسط استاد آیت الله میرخانی

شماره ۸

 

 

 

ادامه نوشته

شرح زيارت عاشورا7

 

 

 

شرح زيارت عاشورا    آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى

شماره ۷

 

 

 

ادامه نوشته

شرح زیارت عاشورا 6

 

 

 

 شرح زیارت عاشورا   توسط استاد آیت الله میرخانی

شماره ۶

ادامه نوشته

نکاتی از کتاب"هدایت در قرآن"  حضرت آیت الله جوادی آملی

بسم الله الرحمن الرحیم

 
*یکی از ویژگی های سلوک الی الله، هدف و مقصد نهایی را در خدای نا متناهی دیدن است. بنابر این راه به سوی او نیز نا محدود است و انسان در هر راهی گام بردارد، تکوینا به خدا می رسد،؛ لیکن او اسمای حسنای فراوانی دارد، برخی به لقای مهر ارحم الراحمین و گروهی به لقای قهر اشد المعاقبین می رسند. انسانها در رسیدن به لقای الهی همانند آبهای متفاوتی هستند که هر یک به سوی دریا روانند. رودخانه های بزرگ تا وسط دریا پیش می روند، ولی جویبارهای کوچک فقط به کنار آن می رسند.
*گسترده ترین و  مهم ترین مورد تحریف، صحیفه جان انسان است که جز تشریح خدای سبحان، هرگونه تفسیری در او تحریف است. از این رو قرآن کریم در بخش مهمی ازآیات به این امر تصریح کرده است که بیگانگان در تشریح جان انسان و کیفیت بهره وری از آن نه تنها به بیراهه می روند، بلکه راه خدا را نیز کژ نشان می دهند. ( یصدون عن سبیل الله و بیغونها عوجا) کافران معاند نه تنها جلوی سالکان راه حق را می گیرند بلکه می خواهند طریق سلوک آنها را دگرگون کنند. آری انسانیت او را تحریف کرده، انسان را حیوانی می خواهند که همه نگاه و حرکت او زمینی گردد. (یمشی علی بطنه) یعنی وی تنها بر مدار شکم، حرکت کند و در قیامت نیز از زمره مجرمانی باشد که چونان حیوانات دیگر سر به زیر بر خدای خویش وارد شوند. ( اذا المجرمون ناکسوا رووسهم عند ربهم) انسان زمینی، مانند گروهی از بنی اسرائیل فقط به دنبال ثمرات زمینی می رود و دعای او نیز از حد آب و خاک نمی گذرد.( فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائلها و فومها و عدسها و بصلها). از برکات آسمانی غافل می شود و از معانی بلندی چون ( انا انزاناه فی لیله القدر) و ( انا انزاناه فی لیله المبارکه) و.... محروم می ماند. خدای سبحان نیز درباره چنین انسانی می فرماید: اگر می خواستیم او را با آیات خویش بالا می بردیم، ولی او عمدا خود را زمینی کرد و پیرو هوای نفس خویش شد. (و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هویه
)
*راه بهره مندی از هدایت انسان کامل//با گذر از حجاب خود، چهره الهی جهان هستی آشکار می شود و فنا از منظر ظاهری خویش زیبایی جمال خداوند جمیل در همه سو پدیدار می گردد. و در این رتبه، طهارت لازم برای مشاهده اسمای فعلی خداوند حاصل می شود و امکان بروز محبت مجازی که همان عشق به اسما و صفات الهی است، پدید می آید. تا از این مجاز و معبر به محبوب حقیقی به مقدار گشترده وجودی محب نیل حاصل شود. انسان کامل صاحب مقام (او ادنی) و مظهر اسم اعظم خدا و واسطه میان حق و خلق است و مشاهده جمال الهی جز از طریق ارائه او، و تماشای وجه خدا جز با هدایت او شدنی نیست. پس محبت انسان کامل همان عشق مجازی است که بهره وری از محبت حقیقی را آسان و آماده می سازد. انسان کامل که در قرب نوافل و فرائض از طهارت برخوردار و از هر آلودگی پیراسته است، در تمامی حالات، رحمت گسترده خداوند را به بهترین و برترین شکل در معرض دیده همگان می نهد و بندگان نیز از راه نظاره و قرب و محبت او، توان وصول به او را پیدا می کنند
.
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی   عشق محمد بس است و آل محمد(ص
)
باروری و ظهور عشق، در گرو مشاهده زیبایی و حسن است. و انسان کوردلی که از دیدن خداوند ودود و مشاهده وجه گسترده او ناتوان است، هرگز از بهجتی که اولیای الهی در شور و مستی گذر از خود می یابند، بهره ای ندارد. به همین دلیل سخنان واصلان به کوی محبت را جز بر صور آلوده ی خیال خود نمی تواند حمل کند
.
*یقین، عبد صالح سالک را از مقام محب خدا بودن به درجه والای محبوب حق شدن می رساند که  نه تنها لذت محبت را می چشد، بلکه به محبوب خدا شدن می بالد و اگر تاکنون از لذت مناجات با حق بهره مند بود، اکنون از شوق مناجات خدای سبحان با وی غرق نشاط می شود. ( قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله) امیر عارفان و محبان فرمود: ما برح لله عزت آلائه فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم ( نهج البلاغه_ خطبه 222) اینان هر لحظه با عبادت، بهره تازه ای از یقین می برند و با یقین برتر عبادت بهتری انجام می دهند. چنانچه صاحب نظران با تفکر، سهم جدیدی از یقین نظری به دست می آورند و با آن دشواری های فکری را حل می کنند. *مبادا کسی بپندارد سهمی (هرچند محدود) از کمالات و کرامات نزد  دیگران است. مبادا کسی توهم کند که ما می توانیم به امید چیزی که پیش دیگران است، حرکت کنیم تا یک کرامت نسبی و موقت نصیبمان شود. زیرا این توهم، باطل و این امید کاذب است. چون آنچه پیش دیگران است نیز از آن خداست. پس اگر کسی در راه خدا قدم برنداشت، نه تنها  به کرامت ابدی نمی رسد، بلکه به کرامت محدود و موقت هم نخواهد رسید. زیرا هر چه در جهان هستی مایه کرامت یا دیگر کمالات است، فقط در اختیار خداست. *انسان یک  سری اموری را جز کمالات نفسانی می شمارد، ولی راه تحصیل آنها را نمی داند   و به همبن دلیل احیانا به جای کرامت، به لئامت تن در می دهد.انسان یک روح مجرد و ابدی دارد و شایسته او نیست که به یک امر ناپایدار تکیه کند. زیرا امر ناپایدار میان راه رخت بر می بندد و روح مجرد ابدی او را تنها می گذارد. (ما عندکم ینفد و ما عند الله باق) نه تنها آن چه نزد دیگران است، فانی است و آن چه پیش خداست پایدار؛ بلکه آن چه پیش دیگران است نیز از آن خداست
.
*بیان این نکته دقیق بایسته است که  تمام رسالت های قرآن (که بعضی از آنها در قسمت هایی   از کتاب هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی بیان شده است) فقط در پرتو هماهنگی با عترت طاهرین عملی است. واگرنه با پندار باطل "حسبنا کتاب الله"؛ هیچ یک از آن اهداف والا تحقق نمی یابد. چنان چه در حدیث معروف ثقلین از پیامبر اکرم(ص) رسیده است که این دو وزنه وزین در هیچ مرحله ای از هم جدا نخواهند شد و توهم انفکاک هر یک از دیگری همان زعم تجزیه شیء بسیط است که هر گونه تجزیه، نفی اصل آن بسیط را در پی دارد. *قرآن کریم می فرماید: یا ایها الذین آمنو ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا_  اگر در مسیر تقوا بیافتید، خداوند به شما فرقان حق و باطل می دهد. از امام کاظم(ع) پرسیدند: فرشتگان چگونه نیت اعمال انسان را می فهمند و خاطرات قلبی بشر را ثبت می کنند؟ حضرت فرمود: آیا بوی کثافات چاه و بوی عطر باغ یکسان است؟ روای عرض کرد: نه. امام فرمود: همان گونه که شما از بوی خوب به وجود گلستان پی می برید و از بوی بد می فهمید که آنجا چاه متعفن است، فرشتگان نیز از کیفیت بوی درون اشخاص می فهمند که آنها نیت خیر و ثواب کرده اند یا قصد شر و معصیت دارند. همچنین امام(ع) می فرماید: تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روائح الذنوب_ با استغفار خود را معطر کنید تا بوی بد گناهان رسوایتان نکند. کسی که شامه و ذائقه معنوی دارد، می تواند بوی بد معصیت را بفهمد. ظهور ملکه فرقان در این گونه موارد است و سبب می شود که دارنده اش حسن و قبح بسیاری از امورد را درک کند، گرچه نتواند بر ان استدلال کند
.
*نفوس انسان ها یکسان نیستند؛ (الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه)  و گرایش بعضی از آنان به فضایل نفسانی بیش از دیگران است. در نتیجه تحصیل برخی از ملکات نفسانی برای آنان آسان تر از دیگران خواهد بود؛ ولی همه انسانها در لزوم آموختن و کوشیدن مشترک هستند. امیر مومنان (ع) فرمود:" المکارم بالمکاره"؛ یعنی کرامت های نفسانی با کراهت و رنج بدست می آید، نه با آسایش و آسودگی. پس همگان باید مکارم نفسانی را با دشواری و کوشش فراهم کنند، گرچه رنج بعضی بیشتر و زحمت بعضی کمتر است.

 

 

زندگینامه مرحوم حاج شيخ  محمود تحريرى قدس سره الشريف

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

مرحوم حاج شيخ  محمود تحريرى قدس سره الشريف ، در يك خانواده متدين و در حد متوسط از جهت زندگى ، در تهران چشم به جهان گشود و از همان زمان جوانى آثار تدين و روح معنويت و تلاش در راه كسب علم و كمالات نفسانى از چهره اش نمايان بود به طورى كه پدر ايشان گفته بود: من چشم اميد به ايشان دارم ، شايد او برايم - براى آخرتم - كارى بكند. ايشان پس از گذراندن دوران دبستان وارد بازار كار شد و در ضمن شبها به تحصيل علوم دينى اشتغال داشت و مقدمات علوم عربى را در مدرسه حاج ابوالفتح در تهران به سرپرستى مرحوم آية الله حاج سيد مرتضى لنگرودى گذارنده بود و از آنجا كه داراى صفاى باطنى خاصى بود همواره در طلب كمالات نفسانى كوشا و پرتلاش بود از اين جهت در همين ايام تماس نزديك با مرحوم حاج شيخ رجبعلى خياط داشت و در جلسات تذكرى و اخلاقى ايشان شركت مى كرد و مورد ملاطفت خاص ايشان قرار مى گرفت ، علاوه بر اين با مرحوم آية الله حاج شيخ محمد على شاه آبادى استاد عرفانى امام خمينى - رضوان الله عليهما - ارتباط پيدا كرد و حدود 10 سال در جلسات معارف ايشان در مسجد جامع تهران كه براى عموم مردم داشتند شركت مى كرد. ارتباط با اين دو استاد اخلاق و عرفان آنچنان در روحياتش اثر گذاشت كه همواره در جلسات اخلاقيش با تاءثر خاصى از ايشان كلماتى را نقل مى كرد، و چون داراى همتى عالى در راه كسب علم و تحصيل كمالات نفسانى بود براى ادامه اين راه به حوزه علميه قم هجرت كرد و در مدرسه فيضيه اسكان گزيد و با مواجه شدن با اوضاع سخت اقتصادى ، دست از تلاش علمى و تهذيب نفس برنداشت به گونه اى كه پشتكار علمى ايشان زبان زد اساتيد خود بود و ايشان را شگفت زده كرده بود. یكى از اساتيد ايشان - مرحوم آية الله حاج سيد احمد شهرستانى فرموده بود:
حادثه ناگوارى براى آقاى تحريرى رخ داده بود و من براى عرض تسليت نزد او رفته بودم كه او به من گفت : شما درستان را ادامه دهيد، از اين جهت به كسالتهايى مبتلا شد و بعضى از آنها تا آخر عمر با ايشان همراه بود و اين امر موجب شد كه نتواند مدارج عالى علمى را ادامه دهد و به تهران براى ترويج معارف اسلامى برگردد، ايشان تحصيل علم را با روح معنويت و ارتباط با خداوند و توسل به ائمه عليهم السلام تواءم كرده بود و در اين راستا مى فرمود: تا شب پنج شنبه مشغول درس و بحث بوديم و شب پنج شنبه و جمعه ، به جلسات اخلاقى و توسل و برگزارى دعاى كميل اختصاص ‍ داشت به گونه اى كه اولين جلسات توسل در فيضيه توسط طلاب تهرانى تشكيل شد و مرحوم شهيد مطهرى نيز در آن شركت مى كرد. اساتيد وى 
ايشان اساتيد بزرگى را در حوزه علميه قم درك كرد، اساتيد درسهاى سطح ايشان عبارتند از حضرات آيات : آقاى سلطانى ، آقاى گلپايگانى ، آقاى نجفى مرعشى ، اساتيد درس خارج ايشان حضرات آيات عظام : آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى ، آقاى سيد صدرالدين صدر، آقاى سيد محمد حجت ، امام خمينى و آقاى بروجردى رضوان الله عليهم ، اساتيد درس ‍ فلسفه ايشان ، مرحوم حاج آقا جواد خندق آبادى و علامه سيد محمد حسين طباطبايى رضوان الله عليهما، تلاش علمى ايشان به گونه اى بود كه حدود يك دوره كتاب صلوة مرحوم آية الله العظمى بروجردى را به زبان عربى تقرير كرد كه اكنون اكثر آن به صورت خطى موجود است .
اساتيد اخلاقى و عرفانى وى :
فطرت پرشور و حال ايشان به گونه اى بود كه علاوه بر ارتباط اخلاقى و معنوى با آن دو استاد بزرگ در اوائل جوانى و نيز مصاحبت با صاحب نفسها و اهل حالهايى كه در تهران بودند مانند مرحوم حاج سيد مهدى حاج قوام ، حاج سيد ميرزا آقا طاهايى ، حاج ملا آقا جان زنجانى ، حاج سيد رضا دربندى ، ارتباط با جلسات اخلاقى بعضى از شاگردان مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى رضوان الله عليه داشت مانند مرحوم حاج آقا حسين فاطمى و حاج شيخ عباس تهرانى و نيز با مرحوم آية الله حاج ميرزا على آقا شيرازى استاد نهج البلاغه شهيد مطهري ، كه از بزرگان علم اخلاق بود و به دعوت مرحوم آية الله العظمى بروجردى براى تدريس معارف و اخلاق به قم آمده بود، مرتبط بود.
حال پرشور و عشق خدايى ايشان به گونه اى كه براى ديدن مرحوم آية الله حاج آقا جواد انصارى همدانى بارها از تهران به همدان مسافرت مى كرد تا از دم مسيحايى ايشان بهره مند و زنده شود، لكن دل پرطلالم از محبت و شور ايشان با اين تماسها و برخوردها قانع نگشته تا اينكه با بزرگ مفسر قرآن مجيد و فيلسوف و عارف و مربى بزرگ اخلاق حضرت آية الله العظمى علامه سيد محمد حسين طباطبايى رضوان الله عليه ارتباط تربيتى برقرار كرد و در جلسات خصوصى اخلاقى و سير و سلوكى ايشان شركت فعال داشت و تا آخر عمر تحت تربيت آن مربى كم نظير بود و مدارجى از كمال و معرفت حق تعالى را طى كرد به گونه اى كه يكى از كسانى بود كه مرحوم علامه طباطبائى گاهى شاگردانش را براى ارتباط حالى و تقويت شور و عشق ، به ايشان سفارش مى كردند، ايشان اين ارتباط را نعمتى بى نظير براى خويش مى دانست به طورى كه گاهى مى فرمود: با اينكه بزرگانى را درك كردم لكن هيچ يك مرا مانند ايشان اقناع و اشباع نكردند و بعد از رفتن به تهران وقتى به قم مشرف مى شد تا شب چهارشنبه مى ماند تا در جلسات خاص عرفانى مرحوم علامه شركت كند، ايشان بعد از مراجعه از قم با مرحوم آية الله علامه امينى ارتباط خاصى برقرار كرد و در جلساتى كه كتاب شريف و گرانقدر الغدير را قبل از چاپ ، خوانده و بررسى مى كردند، شركت مى كرد.
ويژگيهاى روحى و اخلاقى وى 
ايشان از يك تعبد خاص نسبت به دستورات شرع مقدس برخوردار بود به گونه اى كه در حد توان التزام خاص به مستحبات و ترك مكروهات داشت و همواره ديگران را قولا و عملا به آن دعوت مى كرد، علاوه بر آن از يك روح صبر و رضا و تسليم برخوردار بود و با آنكه تا آخر عمر كسالتهاى گوناگونى داشت لكن هيچ گاه زبان به شكايت و اعتراض از خداوند متعال نگشود بلكه با قلبى آرام با ديگران مواجه مى شد و وقتى آنها مشكلاتشان را مطرح مى كردند آنها را روحيه مى داد و در حد توان آن را حل مى كرد به طورى كه آنها با روحيه اى قوى و شاداب از نزدش بيرون مى رفتند، و همچنين داراى توكلى بلند و مناعت طبع بود كه حاضر نبود در مشكلات اقتصادى به كسى روى بيندازد و زير بار منت كسى يا شخصيتى رود و نيز داراى توسلى قوى به ائمه عليهم السلام بود و حالت بكاء عجيبى در توسل به ايشان و ابراز محبت به حق تعالى داشت - اين امر زبان زد ديگران بود - به گونه اى كه ديگران را نيز منقلب مى كرد و نوعا شبها يكى دو ساعت به اذان صبح مشغول راز و نياز و تهجد و تفكر در آيات انفسى بود، آن هم با حالت گريه شديد تا جايى كه گاهى نويسنده اين حالات ، از گريه ايشان از خواب بيدار مى شد، و اين گريه آن چنان عميق بود كه گاهى مى فرمود: مقدارى از سردردم به سبب گريه هاى زياد است ، و همچنين مى فرمود: من شما را با گريه به درگاه خداوند و اوليائش به اينجا رساندم ، اين توسلات در تمامى امور ايشان جريان داشت تا اينكه گاهى مى فرمود: من همواره توسل مى كنم ، (علتش آن حالت ذلت و خاكسارى ايشان به درگاه خداوند و اوليائش بود) يكى از حالات بارز ايشان سير در آيات انفسى بود كه در اين رابطه ، خداوند حالات و كمالاتى را به ايشان عنايت فرموده بود لكن ايشان نسبت به آنها كتمان خاصى داشت فقط گاهى آثارش ظهور مى كرد.
ايشان علاوه بر كمالات روحى ، داراى اخلاق خاص و چهره بشاشى بود كه اشخاص در اولين برخوردها با ايشان ، شيفته و جذب ايشان مى شدند و عده اى از اين طريق به راه هدايت مشرف گرديدند.
فعاليتهاى علمى و تربيتى وى
ايشان با يك تعهد خاص و ايمان خالص به هدف ، براى ترويج دين ومعارف اسلامى نوعا به قشر جوان توجه داشت و براى آنها كلاسهايى در علوم عربى و فقهى و جلسات گوناگون دينى و اخلاقى تشكيل مى داد به گونه اى كه هر شب را به بحثى اختصاص مى داد مانند بحث حديث و حفظ آن ، جلسه قرائت و تفسير قرآن ، جلسه توسل و بحثهاى اعتقادى ، و نوعا خود مؤ سس اين گونه جلسات بود و در اين رابطه بحثهاى متصلى داشت و اين شرح از نتائج آن است ، علاوه بر اين ، شاگردانش را در تهيه و بيان معارف و اخلاقيات به كار مى گرفت به گونه اى كه بعضى از آنها جلساتى را اداره مى كردند و هنوز هم ادامه مى دهند، ايشان علاوه بر ارتباط كار علمى با شاگردانش ، با آن اخلاق ويژه اش با آنها ارتباط روحى و معنوى برقرار مى كرد و در امور مختلف ايشان نظارت و اشراف داشت و در حد امكان به آنها كمك مى كرد مانند امر معاش و كسب ، ازدواج و ارتباطات خانوادگى و آنها نيز آن مرحوم را در امور خود دخالت مى دادند مانند پدرى كه در تمامى امور تربيتى فرزندش نظارت و اشراف دارد، ايشان با داشتن كسالتهاى مختلف در هيچ حالى دست از ارشاد و تبليغ و تربيت برنداشت و در حد وسع و توان خود به بيدار كردن سياسى اهتمام داشت و با چنين روش ‍ تربيتى ، در زمانى كه رژيم فاسد پهلوى دست به اشاعه فحشاء و منكرات مى زد تا جوانهاى پاك در وادى فساد اخلاقى و اعتقادى بيفتند و قدرت فكر كردن نسبت به سرنوشت خود را نداشته باشند و بتوانند بر سلطه طاغوتى خود ادامه دهد، جوانهايى را تعليم و تربيت كرد و تحويل جامعه داد كه از پاكى و تعهد خاصى برخوردارند و هر يك نيروى مؤ ثرى در زمينه هاى ادارى و فكرى و اخلاقى در محيط خود هستند و همچنين قلب مالامال از روح ايمان و شوق به مكتب و همت والاى ايشان به گونه اى بود كه عده اى را براى دنبال كردن منصب انبياء عليهم اسلام ترغيب مى نمود و تعدادى روحانى تربيت نمود كه در قم و تهران مشغول تحصيل و ترويج معارف دين هستند، ايشان علاوه بر اين امور، مبارزه عملى با فساد و فحشاء مى كرد و عده زيادى را از مراكز فساد نجات داد و مشاغلى را برايشان فراهم نمود، ايشان آن چنان اهتمام به پياده كردن منصب انبياء عليهم السلام داشت كه بدون هيچ چشم داشت از كسى و با حالت كسالت به گونه اى بود كه گاهى با دو عصا در جلسات دينى و اداره مسجد شركت مى كرد و اين روش تا آخر عمر شريفش ادامه داشت تا آنكه در حين انجام وظيفه در خانه محبوب ، جمالش را ديده و نداى يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية را از گوينده اش با گوش جان شنيده و لبيك گفته و در زمره عباد الله داخل شده و به جنت لقاى الهى واصل گرديد و واقعا مصداق : اذا مات العالم الفقيه ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شى ء (وقتى عالم فقيه بميرد شكافى در اسلام وارد مى شود كه چيزى آن را پر نمى كند) بود، والسلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيا.

 

«ميرزا احمد سيبويه» خود را آزاد شده سيدالشهدا (ع) مي‌دانست

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم ميرزا احمد سيبويه در عالم مكاشفه پدرش را مي‌بيند كه در حرم امام حسين (ع) شفاي او را از امام خواست؛ امام فرمود: «ما شفاي فرزندت را از خداوند گرفتيم» بعد از اين واقعه، مرحوم سيبويه خود را آزاد شده امام حسين (ع) مي‌دانست.به گزارش خبرنگار اجتماعي باشگاه خبري فارس «توانا»، آيت‌الله ميرزا احمد سيبويه در 20 ربيع‌الثاني 1337 قمري در كربلا به دنيا آمد و در خانه‌اي پر از نور علم و حديث و معنويت تربيت يافت. وي پس از خواندن دروس مقدماتي و ادبيات، سطوح را نزد پدر و عمويش مرحوم حاج شيخ محمد‌علي سيبويه از علماي كربلا، فرا گرفت و سطوح نهايي و خارج فقه را از مرحوم علامه فقيه و حاج شيخ يوسف بيارجمندي شاهرودي كه از مجتهدين و علما مبارز كربلا بود، آموخت. وي در سال 1400 قمري برابر با 1359 شمسي از طرف دولت بعث عراق تسفير و به ايران رانده شد؛ پس از ورود به تهران به اقامه جماعت، ترويج دين، تبليغ احكام و ذكر مصائب خاندان رسالت به خصوص سالار شهيدان حضرت اباعبدالله‌الحسين (ع) مشغول بود و مخلصانه اين وظيفه را ايفا كرد. از اين رو اثر عميقي در مستمعين و شنوندگان خود مي‌گذاشت. * هواي نفس انسان را به اسفل سافلين مي‌برد . مهدي صادق‌نژاد، يكي از دوستان نزديك مرحوم سيبويه در بيان خاطراتي از آن مرحوم در گفت‌و‌گو با خبرنگار اجتماعي باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: مرحوم سيبويه بسيار مراقب بود كه دل كسي را نشكند؛ چنانچه ميان بچه‌ها اختلافي پيش مي‌آمد با درايت و بدون اينكه طرف شخص خاصي را بگيرد، در حل اختلاف كمك مي‌كرد، صبور بود و به مردم بسيار احترام مي‌گذاشت و ساعات‌ها به گفت‌وگو با آنها مي‌پرداخت. وي در ادامه بيان كرد: مرحوم سيبويه به هيچ عنوان از هيچ يك از جناح‌هاي سياسي حمايت نمي‌كرد و كاملاً بي‌طرف بود و با همه با هر سليقه سياسي كه داشتند، رابطه حسنه برقرار مي‌كردند و ارادت خاصي به مقام معظم رهبري داشت. صادق‌نژاد افزود: مرحوم سيبويه معتقد بود، هواي نفس انسان را به اسفل سافلين مي‌برد و چنانچه هر انساني در راه رسيدن به اهداف خود به يك هدف الهي بنگرد، دچار چالش نمي‌شود. شايد افراد داراي اعتقادات مختلفي در رسيدن به يك هدف الهي باشند، ولي مهم‌ اين است كه هدفشان يكي است. وي ادامه داد: هنگامي كه ما نوجوان بوديم و وظيفه داشتيم هر روز صبح برخي از كارهاي منزل از جمله خريد نان را انجام دهيم، مرحوم سيبويه ما را از خواب بيدار نمي‌كرد و با وجود اينكه حدود 70 سال سن داشتند، بعد از نماز صبح خودشان براي خريد نان از منزل خارج مي‌شدند. اين دوست و هم‌خانه مرحوم سيبويه اظهار داشت: مرحوم سيبويه در بسياري از كارهاي منزل كمك مي‌كردند و اگر از ايشان مي‌خواستيم كه به خود زحمت ندهند و اين كار را به خانم‌ها واگذار كنند، در پاسخ مي‌گفتند كه وقتي روي منبر از مردم مي‌خواهم در كارهاي منزل به خانم‌هاي خود كمك كنند، چنانچه خود عمل نكنم، عالم بي‌‌عمل مي‌شوم. * ميرزا احمد خود را سيبويه آزاد شده امام حسين (ع) مي‌دانست
صادق‌نژاد بيان كرد: پدر و مادر مرحوم سيبويه در يك روز از دنيا رفتند و زماني كه آنها فوت كردند، مرحوم سيبويه در بستر بيماري بود و پزشكان از بهبودش قطع اميد كرده بودند. مرحوم سيبويه 20 روز بعد از فوت والدينش زماني كه كمي بهبود يافته بود، متوجه فوت آنها مي‌شود.
وي گفت: بعد از اينكه ميرزا احمد سيبويه (ره) بهبود يافت، گفت «در بستر بيماري در عالم مكاشفه بودم، همراه پدرم در حرم امام حسين (ع) ايستاده بوديم؛ پدرم از امام حسين (ع) شفاي مرا خواست. حضرت اباعبدالله (ع) فرمودند: «اجلش رسيده است» و پدرم امام حسين (ع) را به مادرش حضرت زهرا (س) قسم مي‌دهد و مي‌گويد: اگر شما بخواهيد، مي‌شود.
وي ادامه داد: مرحوم سيبويه گفت، امام حسين (ع) به داخل حرم رفتند و بعد از مدتي بيرون آمدند و خطاب به پدرم فرمودند: «ما شفاي پسر شما را از خدا گرفتيم.» بعد از اين واقعه مرحوم سيبويه بارها مي‌گفتند كه من آزاد شده امام حسين (ع) هستم. * عمري بندگي مرحوم سيبويه را به يقين رسانده بود صادق‌نژاد گفت: حدود 7 سال پيش، دهه آخر صفر مراسم روضه داشتيم و براي برپايي روضه پول كافي در اختيار نداشتيم، زيرا بيشتر درآمد، خرج رفع مشكلات افراد نيازمندي كه مرتباً در منزل مرحوم سيبويه رفت و آمد داشتند، شده بود.
وي افزود: در پي فراهم كردن هزينه روضه بوديم كه مرحوم سيبويه از من خواست تا همراهش به حرم حضرت معصومه (س) بروم. وقتي كه به حرم رسيديم، مردم با اشتياق به سمت وي آمدند و ايشان نيز چند ساعتي را به صحبت با آنان پرداخت. صادق‌نژاد ادامه داد: بعد از اينكه صحبت مرحوم سيبويه با مردم تمام شد، سوار ماشين شديم و راهي منزل يكي از بستگان بوديم كه مرحوم سيبويه گفت: «گرفتم»؛ هرچه اصرار كردم كه چه چيزي را گرفتيد، ايشان در پاسخ مي‌گفت: «به تهران كه برسيم مي‌گويم كه چه چيز را گرفتم».
وي بيان كرد: در تهران مرحوم سيبويه مريدي داشت به نان آقاي «دبيرچي» كه راننده تاكسي بود. بعد از نماز ظهر و عصر ايشان به همراه فردي ناشناس به ديدن مرحوم سيبويه آمد و پاكتي كه حاوي پول بود را به ميرزا احمد داد. صادق‌نژاد اظهار داشت: دبيرچي وقتي از شهريار به سمت تهران مي‌آمد، شخصي را سوار مي‌كند؛ در راه شخص ناشناس به دبيرچي مي‌گويد كه مبلغي را براي مراسم امام حسين (ع) نذر كرده است و از دبيرچي مي‌خواهد چنانچه كسي را مي‌شناسد كه مراسم روضه امام حسين (ع) را برپا مي‌كند به او معرفي كند تا پول را در اختيارش قرار دهد.
وي بيان كرد: دبيرچي مريد علماي ديگري نيز بود، اما در آن لحظه مرحوم سيبويه به ذهنش مي‌رسد و ايشان را به فرد ناشناس معرفي مي‌كند، بعد از آن ماجرا چند بار از آقاي دبيرچي سراغ آن مرد ناشناس را گرفتم كه آقاي دبيرچي مي‌گفت، «بعد از آن ماجرا ديگر آن مرد را نديدم». صادق‌نژاد افزود: اينها خاطره و داستان نيست، بلكه واقعيت‌هايي است كه مرحوم سيبويه با عمري بندگي به آنها رسيده و از اين قبيل موارد در زندگي مرحوم سيبويه زياد بود.
* مرحوم سيبويه احترام به افراد مسن را راهي براي پيشرفت در مسير الي‌الله مي‌دانست
وي اظهار داشت: مرحوم سيبويه زماني كه مراسم روضه امام حسين (ع) را برپا مي‌كرد از روضه‌خوان‌هاي
مسن دعوت مي‌كرد تا در مجالس، روضه‌خواني كنند و به ازاي يك شب، مبلغ 10 شب را به آنها پرداخت مي‌كرد.
صادق‌نژاد ادامه داد: اين افراد به دليل بالا بودن سنشان به مجالس زيادي دعوت نمي‌شوند از اين رو به خاطر اينكه آنها نيز از پس مخارج زندگي برآيند و ارزش كارشان به دليل كهولت سن پايين نيايد، مرحوم سيبويه از آنها دعوت مي‌كرد تا در مجالسي كه برپا مي‌كرد، روضه بخوانند.
وي افزود: يكي از دلايل مرحوم سيبويه براي دعوت از روضه‌خوان‌هاي مسن در مجالسش اين بود كه ايشان بزرگ‌ترها را مايه بركت مجلس مي‌دانست و معتقد بود كه نبايد تجربيات آنها زير سؤال رود؛ مرحوم سيبويه معتقد بود اين افراد عمري براي امام حسين (ع) روضه خوانده و از اهل‌بيت (ع) احترام كسب كرده‌اند، از اين رو احترام به ديگران به خصوص افراد مسن را با هدف پيشرفت روحيات الهي سفارش مي‌كرد.
* شيطان را در خود له كرده‌ام
صادق‌نژاد اظهار داشت: روزي فردي پشت سر مرحوم سيبويه غيبت مي‌كند كه توسط يكي از طلبه‌ها به گوش مرحوم سيبويه مي‌رسد. شبي در مجلسي كه در ماه رمضان برپا شده بود، مرحوم سيبويه و آن شخص نيز حضور داشتند. مرحوم سيبويه طوري رفتار كرد كه انگار اتفاقي نيفتاده است، حتي زماني كه مجلس به پايان رسيد، مرحوم سيبويه كفش‌هاي آن شخص را جلوي پاهايش جفت كرد.
وي ادامه داد: وقتي كه با اعتراض من رو به رو شد، گفت: «من شيطان را در خود له كردم كه مبادا در درون من نسبت به ايشان ذره‌اي كدورت پيش آيد».
صادق‌نژاد بيان كرد: زندگي با مرحوم سيبويه براي من سراسر درس بود، اما بزرگ‌ترين درسي كه از مرحوم سيبويه گرفتم، اين است كه در همه‌ كارها خدا را در نظر بگيرم تا دچار درگيري دروني نشوم و نسبت به مردم تواضع داشته باشم.
* مرحوم سيبويه براي سادات احترام خاصي قائل بود
سيدمهدي حائري‌زاده، يكي از شاگردان مرحوم سيبويه نيز در خصوص ويژگي‌هاي آن مرحوم اظهار داشت: ميرزا احمد سحرخيز و بسيار اهل مناجات بود. معمولاً چند ساعت قبل از اذان صبح بيدار مي‌شد و به مناجات در شب مي‌پرداخت.
وي افزود: از ويژگي‌هاي برجسته مرحوم سيبويه، احترام بي‌نظيري بود كه نسبت به سادات داشت. هرگاه در منبر مي‌نشست و سيدي وارد مجلس مي‌شد از منبر پايين مي‌آمد و دست سيد را مي‌بوسيد و مجدداً بر منبر مي‌نشست.
اين شاگرد مرحوم سيبويه بيان كرد: احترام ايشان به سادات تا جايي بود كه هرگاه سيدي را ملاقات مي‌كرد، به احترامش تمام قد مي‌ايستاد و دست ايشان را مي‌بوسيد و براي او ذكر صلوات مي‌داد.
وي گفت: از مرحوم سيبويه شنيده‌ام كه هرچه خداوند به ايشان داده از بركت احترامي است كه نسبت به سادات داشت؛ به طوري كه تا به آن سن كه نزديك 90 سال داشت، سوزن را نخ مي‌كرد، بدون اينكه احتياجي به عينك داشته باشد.
حائري اظهار داشت: مرحوم سيبويه گاهي به منزل ما مي‌آمد و در حياط كنار باغچه مي‌نشست و مي‌فرمود «آمده‌ام كه احترام سادات را بجا آورم و در محضر حضرت زهرا (س) بگويم كه فرزندانش را دوست دارم». همچنين مرحوم سيبويه گاهي به محضر مقام معظم رهبري مي‌رفت و در مجالس خصوصي براي ايشان روضه مي‌خواند.
حائري با اشاره به ديگر خصوصيات مرحوم سيبويه عنوان ‌كرد: ايشان بسيار انسان منزه و پاكي بود و هر شب بعد از نماز خود را مقيد مي‌دانست كه حدود 20 دقيقه‌اي در مسجد براي مردم صحبت كند و معمولاً ذكر توسل به سيد‌الشهدا (ع) را داشتند.
وي اظهار داشت: يك روز به اتفاق چند نفر از دوستان خدمت حاج ميرزا احمد سيبويه رسيديم. در آنجا از ايشان سؤال كرديم كه از بين روضه‌هايي كه خوانده مي‌شود، كدام را بيشتر دوست داريد؟ ايشان در پاسخ فرمودند «نسبت به روضه حضرت زينب (س) و حضرت عباس (ع) بسيار ارادت دارم».
حائري بيان ‌كرد: مرحوم سيبويه بسيار متواضع و فروتن بود و از هرگونه تكبر دوري مي‌كرد، تواضع و اخلاص ايشان بي‌نهايت بود و چنانچه پولي به دستش مي‌رسيد كه بايد در بين فقرا تقسيم مي‌كرد، 24 ساعت نمي‌گذشت كه پول را به دست نيازمند مي‌رساند.
وي تصريح كرد: بعد از فوت ايشان، يك شب مرحوم سيبويه را در خواب ديدم، از ايشان پرسيدم «كجا هستيد؟» و ايشان جواب دادند «جايگاهي براي من در اينجا درست كرده‌اند كه صبح تا شب در محضر اهل‌بيت (ع) همچنان وظيفه نوكري خود را انجام مي‌دهم».
اين شاگرد مرحوم سيبويه ادامه داد: قبر مبارك حضرت آيت‌الله ميرزا احمد سيبويه (ره) در حرم حضرت معصومه (س) كنار قبر شهيد مفتح است و هر هفته متوسلين به حضرت عباس (ع) در آنجا مجلس روضه برپا مي‌كنند.

 

 

 

«زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته دوست»

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دوازدهم ماه مبارک رمضان ، سالگرد رحلت عارف صمداني وسالك واصل حضرت سيدهاشم حداد (ره)است . سيدهاشم از اولين شاگردان آيت الحق سيدعلي قاضي(رض) بود. احوالات او شهره فانيان في الله است و در توحيد زبانزد بود.لباس خدام حرم حسيني(ع) رامي پوشيد و شغلش آهنگري بود. خيلي از اولياي خدا از شيفتگان و مريدان او بودند از جمله : آيات عظام بهجت،دستغيب،نجابت،كشميري،ناصري،مطهري،جعفري،دولابي،طهراني،كميلي،خلف زاده،معين شيرازي،شيخ جعفرمجتهدي و... . علامه تهرانی می گوید: در ماه رمضانی که خدمت جناب حداد بودم در جلساتی که شبها داشتند، یکی از شاگردان ایشان که در مکاشفه برایش باز بود؛ بسیار منقلب بود و شور و وله و آتش داشت. چنان می گریست، که دیگران را تحت تأثیر می گذاشت و گریه هایش از ساعت می گذشت. چشمانش سرخ و متورم می گشت. یک بار جناب حداد به بنده فرمود: سید محمد حسین این گریه ها و این حرقت دل را می بینی؟ من صد برابر او دارم؛ ولی ظهور و بروزش به گونه دیگر است. استاد کامل میرزا علی آقا قاضی به حاج سید هاشم حداد می گوید: سید هاشم! سر را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد، که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. من در تمام مدت عمر یک بار آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا کنون که ده ها سال از آن می گذرد، گرفتار آنم. در زمانی که جناب سید هاشم به ایران سفر کرده بود، شهید مطهری با ایشان ملاقات خصوصی داشت. ساعتی با هم بحث می کنند. موقع برگشت، شهید بزرگوار با شادابی می گوید: این سید حیاتبخش است. در دیدار بعدی، استاد مطهری از ایشان درخواست دستورالعمل می نماید. سید عارف نیز دستوراتی به ایشان می دهد.این دیدارهای پر خاطره می گذرد تا اینکه شهید مطهری سفری به عتبات عالیات می کند. در آنجا چند بار به خدمت حاج سید هاشم می رسد. استاد مطهری می گوید: یک بار که به دیدن ایشان رفتم از من سؤال کردند: نماز را چگونه می خوانی؟ گفتم با توجه کامل به معانی و کلمات آن، نماز را میخوانم. ایشان فرمودند: پس کی نماز می خوانی؟ در نماز توجه ات فقط به خدا باشد و به معانی توجه مکن.حضرت سید هاشم به شهید مطهری علاقه مند بود و وقتی خبر شهادت ایشان را شنید، متأسف گردید. روزی حاج حبیب سماوی جوانی را که زیر نظر او تربیت می شد و حالات خوشی پیدا کرده و اهل مکاشفه گشته بود؛ به نزد عارف فرزانه حاج سید هاشم می آورد، تا به دست استاد بسپارد. جوان از مکاشفات قوی خود سخن می گوید که مرا به مراحل صعود می دهند؛ که از شدت جلال تحمل آن برایم سخت است و ترس مرا فرا می گیرد و چه بسا این ترس موجب توقف و عدم حرکت من می گردد. حضرت حداد فرمودند: هیچ خوف نداشته باش! هر جا می خواهند ببرند. من با تو هستم. مادر زن حاج سید هاشم یکی از زنان نیرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسیار سید هاشم را اذیت می کرد. وی روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید: آزار زبانی و کارهای مادر زنم بی حد شده است و صبر من نیز تمام؛ می خواهم که اجازه بدهید، زنم را طلاق دهم. ایشان فرمودند: آیا همسرت را دوست داری؟ گفتم: بله. فرمودند: زنت نیز تو را دوست دارد؟ گفتم: آری. فرمودند: هرگز راه طلاق نداری! برو و صبر پیشه کن! تربیت تو به دست زنت می باشد.جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می نمودم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت. با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت نمودم. ولی او دست بردار نبود صدایش همین طور بلند و بلندتر می شد؛حتی همسایه ها نیز می شنیدند. تا اینکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل دیدگانم بود. بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده از خانه خارج شدم. در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی پیش آمد و دری بر رویم باز شد؛ دیدم من دو تا شده ام یکی سید هاشمی که مورد ناسزا و فحش واقع شده و دیگری من که بسیار عالی و مجرد می باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او می رسد. این اولین تجردی بود که در کربلا برایم پیدا شد. و این در برایم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکی ها و پریشانی ها همچنان بود . جناب  حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند. در بین راه راننده برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد. سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم. راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر! ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا ماجرا کشف شود. راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند. راننده می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش نفر را بگیرد. وی نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد. خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم.آيت الله كشميري در جلسه اي قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سيد هاشم حداد فرمود : سيد هاشم فاني في الله بود .فرمودند سيد هاشم وقتي كه در تاريكي راه مي رفت ، حرفي از اسم اعظم را ذكر مي كرد و پيشانيش در تاريكي روشن ميشد .به آيت الله كشميري گفته شد : چرا سيد هاشم را براي ما معرفي نمي كنيد و حالات او را براي ما تبيين نمي كنيد؟فرمودند : سيد هاشم بالاتر از آن است كه در اين عالم شناخته شود ، او از خلق زمان حياتش بي نياز بود پس چگونه بعد از وفاتش نيازمند شناخته شدن باشد؟آقا سيد هاشم حداد به همراه اصحابش به زيارت حضرت سلمان فارسي در مدائن رفتند يكي از آن همراهان گفت : همراه آقا به مرقد داخل شديم و جناب سيد در پائين پاي قبر نشست. بعد از اينكه نشست زود بلند شد و نزد بالاسر قبر نشست ، وقتي از مرقد سلمان خارج شديم ،او را قسم دادم كه به من بگوييد چرا ابتدا پائين پا نشستيد و زود به طرف بالا سر رفتيد؟فرمود : وقتي در پائين پاي قبر نشستم ، حضرت سلمان را ديدم كه از قبر بلند شد و فرمود تو سيدي و پسر رسول خدا هستي و با اين حال در پائين پاي من نشسته اي ، بلند شو و نزد سر من بنشين . پس خواسته هايش را اجابت كردم و نزد سر شريف نشستم !! آقا سید هاشم حداد نقل می کردند : در زمانی که ساکن منزل پدر زنم بودم، یک شب که برای تهجد بلند شدم، کاسه چینی پر از آب خنک در بالای سرم بود. بدون اختیار پا به روی کاسه گذاشتم و شکست. من تکانی خوردم که ای وای! فردا مادر زنم چه بلایی بر سر من می آورد!!همین که ذهنم گذشت، دیدم کاسه درست گشت و تمام آبهایش به درون کاسه برگشت.آقا سید هاشم در گفتارشان و تغییر از حالتی به حالتی کلمه «یاصاحب الزمان» را خیلی بر زبان جاری می کردند. یک روز فردی از ایشان پرسید. آیا شما خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه رسیده اید فرمودند: کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان نیفتد. عارف کبیر و موحد بی نظیر جناب سید هاشم حداد به بیماری مبتلا شد و نزدیکان هر چه تلاش کردند سودی نکرد خود آقا می فرمود: حال من خوب است شما چرا اینقدر خود را به زحمت می اندازید. ولی نزدیکان تحمل نداشتند. ایشان را در بیمارستان کربلا بستری کرده تحت معالجه طبیب مخصوص خودشان، سید محمد شروقی قرار گرفت. روز دوازدهم رمضان حدود سه ساعت به غروب آقا می فرماید: مرا مرخص کنید! سادات در منزل، منتظرم می باشند. دکتر می گوید: امکان ندارد.آقا می گوید: تو را به جده ام فاطمه زهرا علیها السلام قسمت می دهم! بگذار بروم؛ سادات منتظر هستند و من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم. دکتر با شنیدن قسم، او را مرخص می نماید. ایشان به منزل می آیند. جمعی آنجا بودند و در مورد آیه «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» از آقا می پرسند. وی می فرماید: جبرئیل در برابر عظمت رسول الله ثقلی ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست. «لا هو الا هو». بعد درخواست حنا میکند و به رسم دامادها حنا می بندد و می گوید اتاق را خلوت کنید و رو به قبله می خوابد. لحظاتی می گذرد و اطرافیان وارد اتاق می شوند می بینند ایشان جان به جان آفرین تسلیم کرده است.دکتر بر طبق گفته آقا، در همان ساعت به منزل ایشان آمد ودید حاج سید رو به قبله خوابیده است. گوشی را بر قلب او گذارده، می بیند قلب از کار افتاده است. گوشی را به گوشه ای پرت کرد و های های شروع به گریه می نماید. آقا را شبانه غسل و کفن کردند، جمعیت انبوهی غیر منتظرانه و نشناخته برای تشییع از کربلا و اطراف با چراعهای زنبوری آمدند. ایشان را پس از طواف در حرم حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، در وادی الصفای کربلا در مقبره شخصی که برای ایشان تهیه شده بود، به خاک سپردند. این عبد صالح خدا بعد از 86 سال زندگی در این دنیا وظیفه انسانیت و عهد الهی را به انجام رساند و با کوله باری از بندگی و یگانه پرستی در دوازدهم ماه مبارک رمضان سال 1404 ق. به سوی معشوق رهسپار گردید.

راز تشرف

بسم الله الرحمن الرحیم

راز تشرّف سيّد عبدالكريم

 اين سيّد بزرگوار راز تشرفش را چنين نقل مي‌كند : پس از مدّت‌ها خودسازي و مراعات و توسّل، شبي پيامبر رحمت حضرت ختمي مرتبت محمّدبن عبدالله(صلي‌الله عليه و آله) را در عالم رويا زيارت كرده و عرض كردم يا رسول‌الله شوق ديدار فرزند شما حضرت مهدي(عجل‌الله تعالی فرجه) مرا بي‌قرار ساخته، خيلي علاقه به زيارت او دارم. حضرت فرمودند: «فرزندم روزي دو مرتبه اوّل صبح و اوّل شب براي مظلوميت و مصيبت حسينم گريه كن تا بتواني مهديم(عجل‌الله تعالی فرجه) را ملاقات كني». سيّد عبدالكريم مي‌گويد از خواب كه بيدار شدم امر رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله) را يك سال تمام انجام دادم. هر صبح و شام مي‌نشستم و خودم براي خودم روضه مي‌خواندم و گريه مي‌كردم كه يكي از بركاتاين برنامه بعد از يك سال توفيق تشرّف به محضر حضرت ولي‌عصر(عجل‌الله تعالی فرجه) بود. يعني در طول اين يك‌سال با امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) سنخيّت پيدا كردم چرا كه آن حضرت در زيارت ناحية مقدسه خطاب به امام حسين(عليه‌السلام) مي‌فرمايند: «لَا نْدُبَنَّكَ صاحباً و مَساءً» اي جدّ بزرگوارم هر صبح و شام به مصيبت تو گريه مي‌كنم. آري سنخيّت كه آمد موجب انضمام و رابطه و وصل خواهد شد (السِنْخِيةُ علَّةُ اْلاِنْضِمامْ). پروردگارا توفيق گريه و عرض ادب به ساحت مقدّس سيدالشهدا(عليه‌السلام) كه يكي از راه‌هاي تشرّف به محضر امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) مي‌باشد را به ما پيش از پيش عنايت فرما.) او سيدي پاك، اهل ورع و تقوي ساكن شهر ري مجاور حرم حضرت عبدالعظيم حسني(عليه‌السلام) بود، ايشان معمولاً هفته‌اي يك مرتبه خدمت امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) مشرّف مي‌شدند و معمولاً براي حضرت ميزبان بودند تا جايي كه حضرت مهدي(عجل‌الله‌تعالی فرجه) از ايشان سئوال كرده بودند كه اگر هفته‌اي يك‌بار ما را زيارت نكني چه اتفاقي برايت مي‌افتد، امّا او كه عاشق بي‌سر و سامان مهدي فاطمه(سلام‌الله عليها) بود در جواب گفته بود اگر شما را در هفته يك‌بار زيارت نكنم مي‌ميرم، حضرت فرموده بودند: اگر چنين نبود كه ما را نمي‌ديدي! او مي‌گويد شبي در عالم رويا آقا امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) جايگاه مرا در بهشت نشان دادند و فرمودند مي‌خواهي در بهشت جايگاه خودت بماني؟ گفتم آقا جان شما هم در بهشت تشريف داريد من هم بمانم. فرمودند: نه؟ من فعلاً برمي‌گردم براي ظهور و گشايش امور خلق ///ميرزا ابوالفضل قهوه چي مي رفتند كوه خضر، يك وقت برف آمده بود، حركت كرده بودند به سوي كوه خضر. فرمودند: ديدم گله گرگي حلقه زدند، من هم كه از هيچ چيز نمي ترسيدم، باكي نداشتم، رفتم جلو. در تعجب بودم كه يعني چه؟ مگر مي شود گرگ ها هم حلقه بزنند؟ گفتم: خدايا! ممكن است زبان اين حيوانات را بر من روشن كني؟ يك وقت ديدم زبانشان را مي فهمم؛ آن ها مي گويند: خدايا، تا كي ما بايد حرام بخوريم و به گله ها بزنيم؟ پس كي امام زمان عليه السلام مي آيدكه از اين حرام خوردن نجات پيدا كنيم؟ به من فهمانده شد، ببين در عالم حيوانات هم حيوانات نيز در انتظار آمدن حضرت بسر مي برند.

زندگينامه مرحوم حاج قدرت الله لطیفی نسب(عضو هیأت امنای مسجد مقدس جمکران)

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

مرحوم حاج قدرت الله لطیفی به سال ۱۳۰۴ شمسی , در محله عین الدوله شهر تهران چشم به جهان گشود . از همان دوران کودکی گرایش قابل توجهی به امور دینی و ولایی دراو نمایان بود. پس از گذراندن دوره ابتدایی به مدرسه علمیه حاج ابوالفتح , واقع در میدان قیام رفت وتحصیل علوم دینی را در زی طلبگی آغاز نمود. ازجمله ویژگی های ممتاز آن مرد خدا این بود که از نوجوانی به نماز جماعت علاقه وتوجه خاصی داشت . در یکی از نمازهای جماعت آن ایام بود که بزرگ ترین تحول زندگی او اتفاق افتاد . قدرت الله نوجوان شبی برای شرکت در نماز جماعت به مسجد فائق رفته بود . پیرمردی روحانی و آسمانی با لباس هایی ژنده و مندرس از امام جماعت مسجد اجازه می خواهد بین دونماز دقایقی کوتاه برای نمازگزاران صحبت کند. پس از اذن امام جماعت وی جملاتی را در باره امام عصر ( عج ) و غربت آن حضرت و لزوم انتظار ایشان بیان می کند و در ادامه با سوز و گداز می گوید : ای مردم , اگر مرغی از شما گم شود به همه جا سر می زنید تا آن را بیابید . چگونه است که غافلید و دنبال امام گم شده خود نمی گردید؟این عبارات در وجود مستعد قلب پاک و جان شیفته او چنان آتشی برپا می کند که تا آخرین لحظه حیات در وجودش زبانه می کشید وتمام عمر را با یاد آن عزیز می گذراند. هم زمان با این ماجرا ودرهمین ایام به پیشنهاد یکی از دوستان , به محضر مرحوم ( سید کریم کفاش ) که یکی از اولیای الهی و مرتبطان با ساحت مقدس حضرت ولی عصر (ع ) بود شرف یاب می شود. آقای لطیفی خود نقل می کرد که مرحوم کفاش به دوست همراهم که معرفم نیز بود گفت : شمااگر می خواهید می توانید بروید بعد از آن به من اشاره کرد که : " شما بمانید " ! مجلس که خلوت شد وبا مرحوم کفاش تنها شدم مرا کنار خویش نشانده , فرمود : شب های جمعه در منزل ما مجلس روضه ای خصوصی برپاست و شما از این هفته حتما تشریف بیاورید . حضرت مهدی سلام الله علیه سفارش شما را به ما کرده اند هروقت تمایل داشتید می توانید به اینجا تشریف بیاورید و درتمام ساعات هر روز هفته , در منزل به روی شما باز است . اولین جلسه ای که به مجلس روضه رفتم , حضور افراد برجسته ای مانند شیخ مرتضی زاهد , شیخ محمد حسین زاهد , حاج مقدس , آقا یحیی سجادی , شیخ رجب علی خیاط که بعضی وقت ها به آن جلسه تشریف می آورد توجهم را به خود جلب کرد. آقای لطیفی تا پایان عمر مرحوم کفاش در محضر ایشان شاگردی کرد. مرحوم کفاش پیش از مهاجرت به نجف به آفای لطیفی فرموده بود :" من به نجف می روم و دیگر مرا پیدا نمی کنید ". هرچند مرحوم لطیفی به واسطه تعلق خاطر جدی که به ایشان پیدا نموده بود راهی  نجف می شود ولی پیش از آنکه به استاد برسد ایشان دارفانی را وداع گفته بود و برای همیشه میان آن دو جدایی می افتد. اندکی بعد , مرحوم لطیفی به تهران بازگشته , از محضر شیخ رجب علی خیاط بهره مند می گردد. پس از مدتی سکونت و تحصیل در قم شوق و ارادت به آستان مقدس امام هستم ( ع) اورا به مشهد کشاند . زندگی در مشهد هرچند شیرینی های خاص خود را داشت , درعین حال به مرور ایام طعم بعضی از سختی ها را به مرحوم لطیفی چشاند. هزینه های تحصیل مرحوم لطیفی همچنان با پدر بزرگوارش بود واو به جهت اشتغال به تحصیل امکان فعالیت اقتصادی و کسب درآمد را نداشت. درهمین ایام بود که مشکلات مالی پدر و فاصله زیاد میان تهران و مشهد شرایطی را به وجود آورد که ناچار به خرید نسیه از مغازه داران شد . مقدار نسیه ها که زیاد شده بود مغازه داران از دادن جنس به آن مرحوم امتناع می کنند. ایشان به ناچار روزهای سختی پس از این ماجرا تجربه می کند به شکلی که روزها از سر اجبار قصد روزه می کرد و تنها سحری وافطاری که برای میل کردن دراختیار داشت چند جرعه آب بود. روز سوم که آن مرحوم برای زیارت وعرض حاجت به حرم مطهر می رود پس از زیارت و اقامه نماز به منزل باز می گردد با آب که افطار می کند از شدت ضعف از هوش می رود. دقایقی که می گذرد سه نفر درحجره را می زنند و مرحوم لطیفی با نهایت ضعف برخاسته , در را برایشان باز می کنند سه نفر به داخل می آیند که در دیدارهای بعدی برای او معلوم میش ود که یکی از آن سه تن وجود نازنین امام عصر (عج ) است. ایشان برای او مائده های آسمانی , ذغال و و دیگر ملزوماتی را که نیاز داشت آورده بودند. پس از آنکه افطار کرده به حالت طبیعی خود باز می گردد. حضرت ولی عصر ( عج ) به او دستور می دهند که به تهران بازگردد و به تاسیس مدارس اسلامی همت گمارد. ایشان امر مولای خود را امتثال نموده , در تهران با تاسیس دارالتعلیم علوی جریان مدارس اسلامی را بنا می نهد . دانش آموزان مدرسه او در مقایسه با دیگر مدارس اسلامی معرفت وتوجه بیشتری نسبت به حضرت ولی عصر (عج) داشتند. او پیش از این نیز از سر عشق وعلاقه ای که به مولا و صاحبش داشت اقدام به برپایی مجالس دعای ندبه در حدود 55 سال قبل برای اولین بار نموده بود تا مقدمات ظهرو انفسی حضرتش فراهم آید. مرحوم لطیفی معتقد بود که پیش از ظهرو آفاقی و فراگیر حضرت مهدی (ع ) باید سیمای دلربای ایشان در انفس و قلوب مردمان نمایان شود واین  ممکن نیست مگر با تحصیل معرفت نسبت به آن حضرت . به دست آوردن معرفت نیز نیازمند توجه به آن وجود سراسر مهر و نور است . حلقه های ذکر و جلسات دعا برای حضرت نیز سریع ترین و ساده ترین راهی سات که می تواند در این راستا نتایج   فوق العاده ای را به بار آورد . دیدار با حضرت حجت سلام الله علیه یکی از آثار و برکاتی بود که از این ابتکار نصیب او گردیده بود. برپایی مجالس ذکر مولا و تبلیغ مهدویت از جمله فعالیت های آن مرحوم بود که تا آخرین روزهای عمر مبارک و پر خیر و برکتش به اهتمام داشت  و لحظه ای در انجام آن کوتاهی و تردید نمی ورزید . شب نیمه شعبان سال 1348 شمسی نقطه تحول بعدی در زندگی آکنده از خیر وبرکت ایشان رقم     می خورد . آن مرحوم خود نقل می کرد که شب نیمه شعبان را در مسجد جمکران در شرایطی به     سر بردم که در آن ایام هیچ رونق واوضاع مناسبی نداشت . احوال نابسامان مسجد به خصوص مسائل بهداشتی , وضوخانه و .... خیلی مرا منقلب وناراحت کرد. تعداد زائران معدود مسجد , پاسی از شب گذشته با آخرین سواری های موجود عازم قم شدند , اما من با اصرار زیاد و دادن مبلغی پول به خادم مسجد تا صبح در مسجد ماندم . تمام شب را با حالی خوش مشغول به دعا و راز و نیاز و توسل بودم . درمیانه های شب بود که وجود مقدس امام عصر (عج) همراه با دونفر تشریف فرما گشته , نقشه ای را به دستم دادند ومرا مامور به تجدید بنای مسجد نمودند واکنون پس از چهل سال پیگیری وتحمل زحمت ها و مرارت های بیشمار مسجد مقدس جمکران , جنان مورد توجه مردم قرار گرفته که تنها درهرشب نیمه شعبان , پذیرای میلیون ها زائر ومشتاق وجود مبارک امام زمان ( ع ) می شود. مرحوم لطیفی در مدت سکونت خود در تهران اقدام به تاسیس و راه اندازی چند صندوق قرض الحسنه کرده هماره تمام تلاش خود را برای خدمت به مردم و برآوردن حاجات مردم به کار می بست. علاوه بر آنچه  تاکنون برشمردیم موارد زیر نیز از آن مرد خدا به یادگار مانده است : ترمیم وتوسعه بقعه حضرت سکینه بنت امیرالمومنین (ع ) در سوریه امامزاده یحیی بن زید درافغانستان و چندین امامزاده دیگر وعضویت در هیات امنای آنها تاسیس دارالشفای حضرت مهدی ( ع) در جمکران , احداث درمانگاه حضرت ولی عصر ( ع) تهران , بیمارستان حضرت مهدی ( ع ) بنای مسجد شاهزاده علی اصغر وحسینیه حضرت اسحاق مازندران و بنیادها حسینیه ها وخیریه های متعدد دیگر در گوشه و کنار کشور. آیت الله العظمی وحید خراسانی از مراجع عظام تقلید ایشان را انسان کامل می دانست و آیت الله صافی گلپایگانی براین باور بود که با از دست رفتن ایشان کسی نخواهد توانست جای او را پر کند وهیچ کس را مانند ایشان مسلط بر نفس خود ندیده بودند. او که با سجایایی اخلاقی نیکو وتحمل بس عطیمی که داشت بیننده را به شگفتی وامی داشت.

 مرحوم لطیفی به معنای واقعی , زندگی خویش را وقف مردم  نموده بود وبا صبر وحوصله تمام    ساعت ها به درد دل مراجعه کنندگان گوش فرا می داد و چنان براین رویه اهتمام داشت که دراین   سال های آخر عمر هرگز ضعف و کسالت های نشای از کهولت سن مانع پیگیری های مجدانه ایشان در امور خلایق نگشت. همواره روایت شریف نبوی ( من اصبح و لم یهتم بامورالمسلمین فلیس بمسلم ) را به دیگران توصیه می نمود ودر پیشگامی اش درعمل به این روایت توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد چه آن مرحوم هر روز خود را با پاسخ گوی به تلفن مردم آغاز ونیز با آن به پایان  می رساند .

 بزرگی این مرد خدا به حدی بود که هرچند بسیاری از بزرگان و چهره های شاخص از ایشان استمداد می کردند وبه بهترین حالت ممکن پاسخ خود را می گرفتند ولی با این حال هیچ گاه ایشان میان مسئولان و مردم عادی تفاوتی قائل نشد ودر پایان عمر درنهایت سادگی وبی انکه تعلق خاطری به زخارف دنیا داشته باشد زندگی را وداع گفت وحیات جاودان یافت . تمام روزهای زندگی مرحوم لطیفی در تبلیغ دین خدا , تحبیب نام مولا و ترویج فرهنگ ناب مهدوی عاری از هر نوع شوائب دنیوی ونیز گره گشایی از امور مسلمانان و بندگان خدا خلاصه می شد و   شب هایش سراسر به عبادت ومناجات و تضرع می گذشت .

 مثال همان که مولی الموحدین ( ع) در خطبه متقین توصیف فرمودند. در آخرین روزهای عمرش , دوستان بسیار نزدیک از آن مرحوم شنیده بودند که در پایان مرداد ماه سفری در پیش دارد که دیگران وی را نخواهند دید وبه خدمت مولا صاحب الزمان (ع) بارخواهد یافت. هنگامه غروب روز یک شنبه پنجم شعبان المعظم مصادف با بیست و هشتم مرداد پس از یک هفته بیهوشی وعده ای که به او داده شده بود تحقق یافت و توفیق باز یافتن به آستان مقدس حجت حی خداوند سلام الله علیه نصیبش گشت

متن استخراج شده یکی از سخنرانيهای مرحوم حاج قدرت الله لطيفي (ره):   

یکی از بندگان صالح خدا و از دوستان و شیعیان مخلص حضرت صاحب الزمان‌(ع)، كه چندی پیش به محضر مقدس آقا شرفیاب شده بود نقل مي‌کرد، به حدّی وجود مقدس آقا ـ سلام الله علیه ـ را افسرده و ناراحت دیدم که همین طور از چشمان مبارکشان اشک جاری بود و از شیعیان و دوستانشان گله‌مند بودند که چرا این‌قدر در حقّ ما جفا و کوتاهی مي‌کنند و برای ما دعا نمي‌کنند. در صورتی که اگر شیعیان و محبان ما با اخلاص دعا و استغاثه كرده، و از خداوند طلب فرج کنند خداوند به آنها فرج داده، از این گرفتاری روز افزون دنیا آنها را نجات مي‌دهد؛ ولی افسوس که اینها در دعا کردن کوتاهی مي‌کنند. این نکته را همه شنیده و مي‌دانیم که بنی اسراییل از فشار‌ها، گرفتاری‌ها و سختی‌هایی که فراعنه بر سر آنها مي‌آوردند به تنگ آمده بودند. عده ای از خواصّ آنان، چهل روز سر به بیابان‌ها گذاشتند و به گریه و ناله و استغاثه پرداخته، پیشانی بر خاک نهادند. خداوند هم بر آنان ترحّم کرد و بنابر برخی روایات 120 سال و بنابر برخی دیگر 180 سال قیام حضرت موسی، را جلو انداخت وبا آمدن موسی، بنی اسراییل را از شرّ فرعون و فرعونیان نجات داد. امام صادق‌(ع) فرمودند: اگر آنچه را قوم موسی انجام دادند شما هم انجام دهید (با همان کیفیت و شیوه‌اي که آنها عمل کردند و انقلاب به پا نمودند و از همه چیز گذشته و دعا کردند) برای شما هم فرج حاصل مي‌شود. ولی متأسفانه تا به حال در بین ما شیعیان چنین اتفاقی نیفتاده و نبوده‌اند کسانی که آنها را به این سمت تشویق و حتّی اجبار بکنند که فرج را از خدا بخواهند. در حالی که در زمان موسی عده‌ای از خواص بودند که مردم را تشویق کردند که از زندگی و کسب و کار دست بردارید و بروید استغاثه کنید. خدا، مرحوم شرفی، نبوی و جوادی را رحمت کند. حدود 43 سال قبل؛ سی, چهل نفر از منتظران مشهد ـ که الآن دو سه نفر بیشتر از آنان زنده نیستند ـ روزی از مشهد خارج شده، به کوهی در دو سه فرسخی شهر رفتند. ظاهراً هوا هم سرد بوده است. نیمه‌های شب که سرما آزارشان مي‌داده به داخل غاری در میانة کوه مي‌روند و آتش روشن مي‌کنند. در تمام مدت هم گریه و فریاد می­کرده‌اند. شب‌های دوم و سوم چند نفر از اینان به حالت غشوه مي‌افتند و در شرف مرگ قرار مي‌گیرند. اینها از ابتدا هیچ چیزی با خود نبرده بودند و بسیار جدی عزم کرده بودند که یا مرگ یا اینکه فرج مولا صاحب الزمان(ع) را بگیریم. مرحوم آقای شرفی نقل کردند ما وقتی دیدیم نیمه شب سرما شدت گرفت و شرایط اینجور شد، چند نفری با هم نشستيم و شور کردیم. در جلسه دربارة این بحث کردیم که اگر چندتا از اینها بمیرند و دولت بفهمد، سراغ ما مي‌آیند و دچار مشکل مي‌شویم. از همین رو به هر زحمتی بود بیماران جمع را که شبیه جنازه بودند از آنجا منتقل کردیم و بی آنکه هیچ نتیجه­ای از آن ماجرا به دست بیاوریم برگشتیم. این یک حرکت کوچک مذبوحانه و غلطی بوده است. شکل حرکت اصلاً درست نبوده است. باید یک حرکت کلّی اتفاق بیفتد و عموم شیعیان بخواهند و کار را از روی اساس و منطق حسابی انجام بدهند، نه اینکه هیچ چیزی با خود نبرند به این امید که جبرییل برای ما از بهشت مائده مي‌آورد. هر کسی برای خودش یک کوزه آب و سفره نانی بردارد. اینکه غلط نیست و درست است. بعد به گریه و استغاثه بپردازند. مهم آن ناله,گریه و استغاثه و از خداوند خواستن است؛ خداوند هم بالاخره فرج را مي‌رساند. اگر ما بخواهیم مي‌شود ؛ علتش هم این است که از ما خواسته‌اند دعا کنیم و بخواهیم؛ و الّا اگر بنا بود خواستن ما بی ثمر باشد این همه سفارش و تأکید نمي‌شد. نخواسته‌اند كه ـ نستجیر بالله ـ ما را گول بزنند. امام عصر‌(ع) که فرموده‌اند «هرچه مي‌توانید برای فرج من دعا کنید، که فرج شما در فرج من است». يعني تا برای من فرج نشود برای شما هم فرجی رخ نمي‌دهد. مگر ـ نستجیر بالله ـ ایشان مي‌خواسته­اند شیعیان خود را فریب بدهند؟! آیا اساساً این تصوّر منطقی است؟ پس دعا کردن اثر دارد. دعا, خواستن است. باید از خدا خواست تا او اجابت کند. بسیاری از افراد بوده‌اند و در کتاب‌ها هم آمده که استغاثه کرده‌اند و حاجتشان را گرفته‌اند، و ما هم اگر استغاثه کنیم قطعاً جواب می­گیریم.  متأسفانه هنوز این دعا و خواستن, جمعی و عمومي‌ نشده که، شهری و روستایی, تاجر و بازاری، و اداری و... بخواهند. باید همه با هم بخواهند تا اجابت شود. شما نگاه کنید همین الآن دنیا در آتش فتنه و فساد در حال سوختن است. هر کس قوی تر است ضعیف را مي‌زند، و هرکس پولدارتر است به زیردستان خود بیشتر ستم مي‌کند. توجه نداریم که مُصلِح همه این گرفتاری‌ها, بدبختی‌ها, بیچارگی‌ها، فسادها, تعدی‌ها وفحشاها و هرچه مي‌شود کسی جز امام عصر ـ سلام الله علیه ـ نیست و فقط امام عصر و حجت و ولیّ خداست که چنین قدرتی دارد. تا این آقا نیاید دنیا اصلاح نمي‌شود. نور پروردگار وجود مقدس امام زمان‌(ع) است که مي‌تواند همه چیز را اصلاح کند. ما دنبال چه هستیم؟آن شخص مي‌گفت دیدم امام عصر ـ سلام الله علیه ـ آن‌قدر ناراحت هستند که اشک‌های مبارکشان همانند دانه‌های مروارید روی محاسنشان می­ریخت و از من و شما و امثال ما و خلاصه همه و همه گله و شکایت داشتند. خدا به آبروی آن عزیز همه ما را به وظایفمان آشنا کند و ما را به خواسته‌های ایشان نزدیک بکند تا بدانیم چه باید بکنیم. یکی از این بندگان خدا برگه ای به دستم داد که وقتی بعضی عبارات آن را خواندم گریه‌ام گرفت. در این برگه آمده که حضرت فرمودند: به مردم بگویید که برای من به اندازة زندانی یا لااقلّ یک مریض دعا کنند. یعنی شما ببینید وقتی یکی از نزدیکانتان پدر, مادر و یا اولادتان بیمار شود چطور نذر و دعا مي‌کنید؟ آیا وجداناً برای امام عصر‌(ع) هم ما همین‌طور دعا مي‌کنیم؟کسی كه برای ( برآورده شدن) حاجت خود نذر مي‌کند، چهل شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران برود؛ اگر به قصد ظهور من این کار را انجام دهد زودتر حاجتش روا مي‌شود. یعنی اگر همگی دست از کار و زندگی و همه چیز خود مي‌کشیدند، و جز ظهور مولا صاحب الزمان‌(ع) هیچ چیز برای آنها اهمیت نداشت، و از خداوند ظهور حضرت را طلب مي‌کردند، فرج مي‌رسید. آن شخص به حضرت عرضه مي‌دارد: اکثر مردم شما را مي‌خواهند و همیشه دعایتان مي‌کنند. حضرت هم در جواب او فرمودند: از هر صد نفر با اخلاص که دعا مي‌کنند فقط یک نفر خالص است و برای فرج من دعا مي‌کند و بقیه همه هوای نفس است. یعنی نود و نه درصد از آنها که «اللهمّ عجلّ لولیّک الفرج» مي‌گویند مصداق این صحبت هستند. اینجاست که انسان آتش مي‌گیرد. حضرت ادامه دادند: شیعیان ما به اندازة آب خوردنی, ما را نمي‌خواهند. اگر مي‌خواستند، از صمیم قلب و جدّی دعا مي‌کردند، و فرمان ظهور از جانب پروردگار مي‌رسید. سپس حضرت رو به سید الشهداء‌(ع) نموده، فرمودند: یا جدّاه! شما در کربلا تنها ماندید و من هم در این زمان تنها ماندم! من هم در صحراها تنها هستم. کسی به ندای من توجه ندارد و توجه نمي‌کند. من خیلی تنها هستم. مردم در طرف دیگر برای خود زندگی مي‌کنند و من در یک طرف تنها مانده‌ام. حضرت، مجدداً رو به آن دوست نموده، فرمودند: چرا به مردم نمي‌گویيد من مظلوم هستم. مردم مرا فراموش کرده‌اند. برو به مردم بگو امام زمانتان مظلوم وغریب است. من مظلوم‌ترین فرد عالم هستم. دلم خون است. برای ظهورم دعا کنید. اگر برای ظهورم دعا کنید به سرعت یک چشم برهم زدن (امر ظهور, اصلاح و) درست مي‌شود. این بیان طبق همان روایت است که فرمودند: ظهور «بغتة» (= ناگهاني) اتفاق مي‌افتد. اگر شما دعا کنید، و با اخلاص درخواست کنید، بی آنکه کسی خبر و اطلاع داشته باشد، ظهور به طور ناگهانی اتفاق مي‌افتد. شب همه در خوابند که ناگهان ندای حضرت جبرئیل بلند مي‌شود. این معنای «بغتة» است. خدایا آنچه را به من وعده داده‌ای عنایت بفرما. قیامم را محقق و گام‌هایم را استوار کن و به واسطة من جهان را از عدل و داد لبریز فرما. وقتی خداوند به ما اجازة سخن و قیام بدهد، حقّ به طور کامل آشکار و باطل به طور کامل نابود، و پریشانی به طور کلّی از میان شما محو مي‌شود. بهره بردن مردم از وجود من در دوران غیبتم، همانند بهره بردن آنان از خورشید است هنگامي‌که هوا ابری است. ظهور من پس از سالیان دراز و تاریک شدن قلب‌های مردم و حکم‌فرما گردیدن ستم و بیداد در سراسر دنیا خواهد بود. حضرت ولی عصر‌(ع) فرمودند: به شیعیان و دوستان ما بگویید خداوند را به حقّ عمه‌ام حضرت زینب(س) قسم بدهند که فرج مرا نزدیک بفرماید. حضرت مهدی‌(ع) در عالم خواب به آیت الله سید محمد‌هاشم گلپایگانی فرمودند: برشما شیعیان است که در همه حال دعای فرج را بخوانید، و فرج مرا از خداوند بخواهید. امام مجتبی ـ سلام الله علیه ـ فرمودند: بر منبرها به مردم بگویید همانند «حرّ بن یزید ریاحی» توبه کنند و آنگاه برای حضرت حجّت و تعجیل ظهورشان دعا کنند. این دعا مانند نماز (میت) واجب کفایی نیست که با خواندن عده ای (در یک مسجد یا شهری) از عهدة بقیه ساقط شود بلکه همانند نمازهای یومیه که بر همه واجب است و هیچ‌کس نمي‌تواند آنرا ترک کند، دعا بر وجود مقدس امام عصر(ع)، بر همه واجب است. امام صادق‌(ع) فرمودند: هنگامي‌که عذاب بر بنی اسراییل نازل شد، آنها تا چهل روز در پیشگاه خداوند ناله و زاری كرده، نجات خود را از خداوند مسئلت نمودند. خداوند دعای آنان را اجابت فرمود و به حضرت موسی و‌هارون وحی نمود، بروید بنی اسراییل را از دست فرعونیان نجات دهيد. در نتیجه خداوند 170 یا 140 سال باقیمانده به ظهور موسی را صرف نظر کرد. شما شیعیان هم اگر چنین کنید و ظهور ما را از خداوند بخواهید به شما عنایت مي‌شود. من از همة شما مي‌پرسم آیا این صحبت درست است یا خیر؟ اگر درست است پس چرا مردم را به سمت ایشان راهنمایی نمی­کنیم تا همة مردم فریاد «واغوثاه» سر دهند و امام عصر ـ سلام الله علیه ـ بیایند؟امام صادق‌(ع) به مفضل فرمودند: ای مفضل، اخبار و احادیث و روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی را به شیعیان ما برسان تا مردم در دین خود شک نکنند و هرچه مي‌توانند برای ظهور آن حضرت دعا کنند. شما نگاه کنید این همه در روایات حضرات معصومین(ع) به دعا برای ظهور تأکید و سفارش شده که هرچه مي‌توانید برای فرج آن عزیز ناله و گریه کنید و از خدا بخواهید. شما از هر کس بپرسید که شرایط فعلی دنیا را چه کسی مي‌تواند. اصلاح کند پاسخ همه این است که تنها امام زمان‌(ع) مي‌تواند. چرا با این حال ما مردم را به این سمت راهنمايي نمي‌کنیم؟این ماجرا را همه شنیده‌ایم که، در زمان مرحوم میرزای شیرازی(ره) وبای شدیدی در سامرا آمد. شدّت بیماری به قدری زیاد بود که جنازه‌های افراد کنار خیابان‌ها افتاده بود و کسی نبود آنها را جمع آوری کند. آنهایی که از لحاظ مالی قدرت داشتند از شهر بیرون مي‌رفتند و بقیه عملاً محکوم به فنا بودند. روزی میرزا در مجلس درسش گفت من حکم مي‌کنم همه زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوانند. سه روز بعد وبا به کلی برطرف شد. این حقیقت است و داستان نیست. این بدبختی‌هایی که در گوشه گوشة دنیا گریبان‌گیر شیعیان و مسلمانان شده از وبا بدتر نیست؟ چرا ما دسته جمعی چنین حرکتی را برای تعجیل در فرج انجام نمي‌دهیم. همة آنها که دلشان مي‌سوزد و امام زمان را مي‌خواهند و این مفاسد را نمي‌توانند تحمل کنند، دسته جمعی برای حضرت حرکت کنیم و زیارت عاشورا را بخوانیم. پیامبر اکرم(ص) به سلمان فرمودند: «سلمان, زمانی مي‌آید که نگه داشتن ایمان از نگه داشتن آتش سرخ در دست سخت تر است». از همة شما مي‌پرسم آیا همین دوران ما را حضرت توصیف ننموده­اند؟ آیا الآن کسی مي‌تواند به راحتی دین و ایمان خود را نگه دارد؟ بشر, تو دیگر منتظر چه هستی و چه قرار بوده اتفاق بیفتد که هنوز اتفاق نیفتاده است؟ تا شرایط دنیا از این بدتر نشده بیایید همه با هم فریاد بزنیم, استغاثه کنیم و وجود مقدس امام عصر(ع) را از خداوند بخواهیم تا بیایند و دنیا را از این وضعیت نجات دهند. خاتمه دهنده به این بساط و مصلح حقیقی تنها امام زمان‌(ع) است. وجود مقدس امیرالمومنین(ع) در جواب خواصّ ـ که به ایشان اعتراض و گله مي‌کردند چرا قیام نمي‌کنید؟ ـ مي‌فرمودند: اگر تنها بیست نفر شما فردا صبح جمع شوید قیام مي‌کنم؟ فردا صبح که شد تنها سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و جمعی که تعدادشان هفت نفر نمي‌شد جمع شدند. این ماجرا چند مرتبه تکرار شد و باز آنها زیر حرفشان زدند. با یک محاسبة سرانگشتی حساب کردم دیدم جمعیت آن وقت مدینه حدود صد هزار نفر بوده است. الآن جمعیت شیعیان دنیا را مي‌توانیم حدود دویست میلیون نفر در نظر بگیریم. بیست نفر از صد هزار نفر معادل چهل هزار نفر از دویست میلیون نفر است. اگر چهل هزار نفر همانند سلمان و مقداد و... الآن باشند قطعاً حضرت ظهور مي‌کنند و تشریف مي‌آورند. خداوند، همة شیعیان را از خواب غفلت بیدار کند. همه را خواهان ظهور مولا صاحب الزمان‌(ع) قرار بدهد. خدا باید لطف کند و از ما جز دعا کردن برنمي‌آید. هر روز، هر ماه و هر سال این دنیای بیمار وضعش بدتر از قبل شده، بهتر نشده است. اینها رنگ‌هایی است که شیطان مي‌ریزد تا مردم را فریب دهد. مصلح حقیقی باید بیاید، تا او نیاید وضعیت دنیا درست شدنی نیست. همه وظیفه داریم ـ به قدر قدرت و نفوذمان، آنهایی را که از ما شنوایی دارند؛ خانواده، دوستان و آشنایانمان  را وادار کنیم هر صبح و شب و هر آن برای وجود مقدس بقیة الله(ع)، دعا کنند و از خدا با سوز دل و اخلاص دعا کنند تا ظهور حضرت را بغتة به ما عنایت کند. 
گدایان آمدند بگشای در را

 مپوش از ما رخ همچون قمر را

  که ما دلداده عشق تو هستیم  

به راهت از همه دنیا گسستیم

 

حدیث امام صادق(علیه السلام)

 

 

امام صـادقلیه السلام) :

 خداوند عده‌ای را لعنت می‌کند.

 کسـانی که وقتی من چیـزی را می‌گویم، آن‌هـا می‌گویند منظورش چیز دیگری است.

من امام کسی هستم که از من اطاعت کند.