قطعه ای از احمد عزیزی
بسم الله الرحمن الرحیم
این عصر، عصر امپراطوری آدم است. این عصر، عصر طغیان رودخانههای ازلی است. این عصر، عصر فرمانروائی گل سرخ، بر نبض جنگل است و من قسم میخورم که کلید طلائی خورشید، درهای کهنسال ظلمت را خواهد گشود و روزی همه ما در یک چمن مشترک، صبحانه خواهیم خورد و تمام بشریت بر بال پروانهای، از اقیانوس الهی خواهد گذشت.
من از امام زمان تقاضا دارم هر چه سریعتر نامه انسان را برای خداوند بخواند. من از امام زمان میخواهم هرچه تندتر از جادههای آسمان بیاید و گرد و غبار ملکوت را در جان بشریت بپاشد. من از امام زمان استدعا میکنم دست درختان را بگیرد و تا جبروتیترین ارتفاع جهان بکشد. من از امام زمان تقاضا دارم هرچه زودتر شیر سبزینه را بر پاشویهی تاریخ باز کند.
من از امام زمان میخواهم شجرهنامه زمین را به امضای سرخ مستضعفان برساند و پای شکواییه شهیدان را گواهی کند و ورقه آماده به خدمت انسان را انگشت بگذارد. من از امام زمان انتظار دارم که انتظار ما را بکشد و وزن سرگردانی ما را اندازه بگیرد. من از امام زمان میخواهم سری به سرزمین سربداران بزند و جنازه شقایقهای ما را از خاک بردارد و در کفن سپید یاسها بپیچد. من از امام زمان میخواهم مملکت ما را به ملکوت وصل کند و کشور ما را بر کشتی نوح بگذارد و به ساحل زیتون برساند. من از امام زمان میخواهم بر کوه ندبه بایستد و رودخانه خروشان هقهق ما را تماشا کند…
اکنون ایران، خورشید راحلی را در سینه خود پنهان کرده است. مردی که از خم برخاست و بر «می» نشست و در نی دمید. مردی که مشتهای گرسنگان را پر از گوهر قناعت کرد. ما را از ابوشقی گرفت و به دست ابوسعید سپرد. شاه را از تخت به زیر کشید و گدا را میر مجلس کرد. برای ما خورشید و شهادت آورد و شبنم و شقایق را معنی کرد. دخترانمان را در ناف آهوان پرورش داد. پسرانمان را پشت پلنگ، سواری داد و دروازه بیداری را بر شهرهایمان گشود…
آقای خامنهای دست ما را به دامن خورشید خواهد رساند. آقای خامنهای برای دلهای خونین ما که افق گرفتهی عاشوراست- چراغ نیمه شعبان را خواهد افروخت. آقای خامنهای خانههای گلی ما را در کوچه بنی هاشم ثبت نام خواهد کرد. آقای خامنهای سیادت جنگل را بر زخم نمک آلود کویر خواهد پاشید و یتیمان خمینی تا را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد کرد. آقای خامنهای پلی از خمینی تا مهدی است. پلی که از فرات تشنهکامان زمین رد میشود. پلی که کاروان کربلا را به قلب ما، به خانهی سوزان نفس ما میآورد.
خامنهای از سادات سپیدهدم است. خامنهای از خاندان خداوند است. خامنهای از تبار روشن خورشیدی است که در خراسان خاموش شد. خامنهای تجلی سبز وجدان ما و تهجی سرخ درون ماست و خامنهای شمعی است که هزار و چهارصد سال قبل تاکنون قلبهای پروانهوار ما را به خود فرا میخواند.
من از آقای خامنهای خواهش میکنم فرمان دهد پادگان پرستش، پر از صبحگاه نیایش شود. من از آقای خامنهای التماس میکنم نسل تشنه ما را به سرچشمه صاحبالزمان برساند. من از آقای خامنهای میخواهم دستور دهد تمام شهر را آیینهکاری کنیم و خانهها را تا سورةالمنتهی بالا ببریم و درختان را بطور متساوی تقسیم کنیم. مردم به اندازه نمازشان، نیایش بکارند و به اندازه نیازشان اجابت بردارند. ما در کوهستان کبریا رگههای مشاهده را کشف کنیم. فرمان دهد همه خمس شادمانی خود را بر برهنگان بپوشانیم و زکات زیبایی را به آیینهها پرداخت کنیم…
چرا زورق زیبای حقیقت را به گرداب سهمگین نسبیت میاندازید؟ شما میخواهید حزباللهیها را منزوی کنید در حالیکه تمام موجودات عالم حزباللهیاند. چرا وقتی صحبت از پرستش میشود دماغتان را مثل شیطان میگیرید؟ ای کرکسهای شاهنشاهی که خود را پرستوهای پروسترویکا معرفی میکنید!
شما میخواهید آزادانه به شط پرشکوه خیابانها بیایید و هر چه معصومیت را به تور بیندازید. شما بازوان فرهنگی استعمار و اعتمادالسلطنههای عصر حجر و قجرید. یادتان میآید در عصر طاغوت چقدر برای یک جرعه شهبانو در صف ملاقات میایستادید. شهبانو برای شما جیره ماریجوانا تعیین کرده بود. آن روزها نانوایی ادبیات از احسان یارشاطر برپا بود و تندتند روشنفکران فطیر را به تنور استبداد میزد.
چرا شرق را تحقیر و غرب را تطهیر میکنید؟ مگر غرب جز بارهای فراموشی و زنان تهی چه دارد؟ مگر غرب جز اتوبانهای تاریک و آسمانهای سربآلود چه دارد؟ آنجا انسان بر صندلی مرصع الکتریکی نشسته است و در اطاق گاز تنهایی قدم میزند. آنجا سر عرفان را زیر آب کردهاند تا بشر الاسدی را به بستر تشنج خود راه دهد. آنجا عشق اتوماتیک زده و به خیابان میآید. آنجا زیبایی کامپیوتری است.
آنها انسان را سکولاریزه میکنند تا کالاهای سکسیشان را بفروشند. آنان زنان خود را عرضه میکنند تا کالاهایشان تقاضا شود و شما ویروس فلسفی ایدزید که از مجرای عفونی لیبرالیسم به خون روشن مشرق میریزند. شما میخواهید بسیجیها مثل سربازان یلتسین بروند و برای همبرگر مکدونالد سر و دست بشکنند. شما نوار مسلسل ویدئو را به سینه مجروح این نسل گرفتهاید.
و ما در سال اول هجری زندگی میکنیم، در عصر استوای انسان. عصری که نصفالنهار تاریخ است. عصری که تجلیکدهی انسان کامل است. ما در سال اول هجری به دنیا آمدهایم و شما هنوز در عصر عمو نئادرتال و دائی کرومانیون قدم میزنید!
«احمد عزیزی» از مجموعه «رودخانه رویا»
