... و امّا نورِ سیاه!
بسم الله الرحمن الرحیم
... و امّا نورِ سیاه!
خادم زحمت کش هیئت حسن جان ارواحنا فداه، نام «سیاه» را برای وبلاگ جدیدش انتخاب کرده است. بی خود و بی جهت یاد آیه ای از کلام خداوند متعال افتادم که فرمود: «وَلا تَلبِسُوالحَقَّ بِالبَاطِل» ترجمه ناشیانه اش آن است که «حق را به لباس باطل نپوشانید.» چهارشاخ اهالی روشنفکری هوا می رود از اعجاز نبوی. چطور!؟
ببینید! تا بوده، تصور اندیشمندان به این سمت میرود که نفاق، همیشه باطل خود را به حق پوشانده است و زهرش را شکلات پیچ، تحویل خلق الله داده است. شاهد می خواهید؟ شاهد، نقدِ نقد : آنجا که خوارج، در صفّین دست به کارِ فتنه شدند و ابوموسی اشعری، به حماقت کوفی ها، حَکم بین حق و باطل شد و داستان تلخ آن انگشتریِ «عمروعاص-نشان!» پیش آمد... ؛ خوارج چه کردند؟ مدتی نگذشت که با شعار «حُکم از آن خداست» ، نهروانی از چشم های از کاسه درآمده ساختند. مظلوم اول امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمود: «کَلِمهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا البَاطِل» ترجمه ناشیانه اش این که: «شعار خوارج، سخن حقی است که آنها اراده ی باطلی از بیان آن دارند...» همین یادآوری کفایت می کند برای ادعایی که عرض کردم: «چهارشاخِ روشنفکری از شنیدن آیه «لاتَلبِسوُالحَقّ بِالبَاطِل» هوا می رود...! »
فهم اینکه منافقین و یا کفار، با ریا و حیله، باطل را به شکل و لباس حق به خوردِ خلق الله بدهند راحت است، اما اینکه مبادا «حق را به لباس باطل نپوشانید» ... قبول کنیم که آدمیزاده دچار سردرگمی ذهنی می شود...!
سخن گفتن از رفعت سیاهی رخت و عظمت بساط عزاداری آل الله، حق است و واقعاً نیازی نیست که این حق را با هزار رنگ و لعاب غیر الهی و باطل بپوشانیم و یا کتمان کنیم! نام «سیاه» برای وبلاگ برادرمان، دانسته و ندانسته، اشاره ای گذران و مخفی است به اینکه باید حق را لباس حق پوشاند. لباس حق باید جنسِ حق و اندازه (قدرِ) حق و لحن و شیوه و کیفیت (مُدِ) حق و رنگِ حق داشته باشد و رنگ حق، همان «صبغه الله» است که به فرمایش خداوند متعال جل ذکره «... اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَه» است.
میرزا اسماعیلِ دوست داشتنی میفرمود: «رنگ خدا، سیاه است!» به توضیح مختصر اینکه بالاترین و شریفترین نور، نور سیاه است. به اشارتی ناشیانه عرض میکنم: رنگ رسمیِ مصیبت، نه تنها در فرقه ی ناجیه ی شیعه، بلکه در اغلب مکاتب و فِرَق، سیاه است. خدا در کلام خویش می فرماید: آنگاه که به بنده، مصیبتی می رسد میگوید «انَّا لله و انا الیه راجعون» البته نیاز به توضیح اضافی نیست که شاهکارِ کلام آنجاست که رندانه می فرماید: (تنها و تنها) آن مخلوقی رجعتش به سوی خداست که ازآنِ خدا باشد وگرنه واضح است که «الشّقیُّ شَقیُّ فی بطن اُمِّـه»...
رجعتِ ظالم، به سوی خدا نیست. زیرا خداوند اهل ظلم نیست. برگشت ظالم به «غَضَبٌ مِنَ الله» است. واضح تر آنکه رجعتش به ظلم خویش است. ظلم، ظلمت است. تاریکی است. تاریکی، عدمِ نور است نه سیاهی. نور، خداست! «الله نور السموات والارض» مگر در دایره رحمت الهی، جایی هست که الله نباشد؟ مگر می توان تصور کرد که خلقی در این هستی پهناور، شامل حکومت الله نیست؟ بی جهت و بی راه نیست که شب های آدینه در دعای خضر می خوانیم «ولا یمکن الفرار من حکومتک...» آنها که از خداوند متعال و یا از شمول حاکمیت نامتناهی اش در خلق، فرار می کنند در حقیقت، از رحمتِ الله به غضبِ الله فرار می کنند. به تعبیری دیگر، به ظلمت خویش، زُل می زنند. یعنی هضم در ظلمت خویشند. (نوعی تکبر اومانیستی!) قائل شدن به کبریای ابلیسی خویش، همان گناهی است که امّ الخبائث و ابوُالمعاصی است: ذات تمام گناه های بعدیِ تاریخ هستی... بی جهت و بی راه نیست که در آموزش های معرفتی ما استعاذه، قبل از بسم الله است! بی دلیل نیست که صبح و شام باید «اعوذ بالله من غیر الله» بگوئیم. حتی قبل از قرائت قران، استعاذه باید خواند. می بینی که حقیقت استعاذه، پنجه در افکندن با ابلیس نیست بلکه ، «فرار» است! فرار از غیر خدا به خدا...
استعاذه فرار از حماقت به سوی عقل است. استعاذه فرار از ولایت شیطان به سوی ولایت محمد و آل محمد علیهم صلوات الله و فرار از ظلمت به نور است. در سیر و صیرورتِ نورانیه، اولین منزل، بیداری است، بیداری، در فجر! مقامِ یقظه، بابُ السّلامِ حرم الهی است... «سلامٌ فیه حتّی مطلع الفجر» فجر، در تاریکی پایان شب قرار دارد.
می بینی که در هنگام طوفانی وضعِ حملِ والفجر (نور عاشورا) سرخیِ غربتِ «رَبُّ الفَلَق»، مشرق و مشارق را فرا می گیرد و زیر لب بی اختیار می گوئی«اَعوُذُ بِرَبِّ الفَلَق!»
صاحب و مصاحب «مطلع الفجر» می فرماید: آنقدر در مصائب جدّ غریب خویش خواهم گریست که اشک هایم لباس ِ سرخ خون بپوشد...
در سیر و صیرورت نورانیه، منازل بعدی «زرد» و «کبود» و «سبز» و دوباره «سرخ» است و آخرین نور، (که از قضا، بالاترین و شریف ترین نورنیز می باشد...) «نور سیاه» است. که حقیقت نباءالعظیم و قیامت است. نورسیاه، حقیقتی است که به خویشتنِ خویش می فرماید: «لِمَنِ المُلک، الیوم!؟» و پاسخ می شنود: «لله... الواحد القهار...!!»
«نور زرد»، حقیقت محمدیّه است. اشاره به روزگاری که تمام نبوت ها و رسالت ها و تبلیغ ها و رنج ها در شریعت بی شکست خاتم الانبیاء عالمگیر خواهد شد... به ظهور خاتم الاوصیاء...
«نور کبود» ، حقیقت عصمت فاطمیّه است. که به حُکمِ ذوالفقار، عبودیت با لعن بر قاتلان آل الله و سبّ سقیفه یکی می شود. دیدی که به ضربت یک فیروز (بابا شجاع الدین علیه الرحمه) نُهمِ ربیع الاول، غدیر دوّم شد... منتظر باش تا صمصامُ المنتقم، حقیقت برائت و لعن و غضب و سبّ و خشم و ... را نشان دهد. منتظر باش «کرّارُ غَیرَ فَرّار» بیاید...
«نور سبز» ، حقیقتِ حَسَنیّـه است. یعنی طراوت رویش ولایت. یعنی نشاط عَشَقه در پیچیدگی های تنهایی و بی کسی و حلم و صبر و سکوت و اشک و حوصله و تقیِّه و کوچه و در و دیوار و کوزه و زهر و تنهایی و بقیع و بیت الاحزان و غربت و حُسن و بی کسی و جمال و دلربایی و دلبری و دلفریبی و تنهایی و بی کسی و مظلومیت و تیرباران تابوت و حسادت عایشه، آن بیوه بی شرم و جسارت جعده، آن خبیثه بی حیا و تنهایی و بی کسی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و ... آه!
«نور سرخ» که حقیقت حسینیه است. یعنی زمان، در کربلا به پای عشق ایستاده است. ایستاده به احترامِ زینب! ایستاده به خضوع و بُهت در برابر عباس! ایستاده به عظمتِ مصیبتِ «مصیبتِ اعظم» ... ایستاده در حیرتِ گودال و نیزه و شمشیر...
این سرخی، سرخیِ شفق است. سرخیِ قلبی که ذکر می گوید. چاک-چاک است و مطمئن... الا بذکر الله تطمئن القلوب . مُهجه ی قلب شاهنشاهِ گودال نشین، مخاطبِ «یا ایتها النفس المطمئنه» است. نفس مطمئنه، نفس خداست. پس اهل رجعت است. «ارجعی الی ربک!» فرمود: آنگاه که مصیبتی فرا رسد، حسین با لب تشنه چشم در چشم خدا و شمشیر می فرماید: «انالله و انا الیه راجعون»...آری! حسین از اوست و به سوی او بر میگردد...
***
... و اما «نورسیاه»! و من و تو چه می دانیم «نور سیاه» چیست!! نور سیاه، نور شبِ قدر است. کدام لیله!؟ شب قدری که «فاطمه» است...! کدام جلوه ی زهرا !؟ همان جلوه ای که مدینه را نیمه های شب تا معراج ولایت روشن می کرد... بالاترین جلوه تکرار ناپذیر و دائمیِ(!) فاطمه، سلطنت کُلیّه ی الهیّه ی امیرالمومنین روحی فداه است...
... و اما «نورسیاه»! و من و تو چه می دانیم «نور سیاه» چیست!! همگان سائلند (طوعاً و کُرهاً) ... همه «فُقَراءِ اِلَی الله» هستند. مَقام فقر، مُقام سوال است: «عم یتسائلون؟ عن النباء العظیم» نورسیاه، خاتمیّتِ ولایت است. آنجا که عین الله، پرده از چهره ی قیامت بر می دارد و می فرماید : «انا نباء العظیم!!!» ختم ولایت، یعنی تلفیقِ همه انوار. (یعنی آنچه خوبان همه دارند قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف به تنهایی و یکجا دارد!) یعنی «مَرَجَ البَحرَینِ یلتقیان» یعنی نور جمال و جلال در هم می آمیزد. یعنی خوف و رجا یکی می شود... یعنی حقیقت فاطمه و علی به شکل دو ستون از نور نامرئی، به نفع نور علی در هم تنیده اند... یعنی محشر عظمای الهی. یعنی «علی...»
... و اما «نورسیاه»! و من و تو چه می دانیم «نور سیاه» چیست!! از فلق تا شفق، (از سرخیِ شهادت تا سرخی انتقام!) دوره غیبت و ظهور است. «رَبُّ النّاس» در انتظار حکومت نورُالانوار است. آنجایی که فاطمه «دست عباس» را به دست می گیرد و دست خدا «لواءالحمد» را... آنجایی که ما بیچاره های روضه و آواره های گریه، به حرز «رُقیِه» و به عروج «رُقَیَّه» ، جماعتی سینه چاک و سینه سوخته خواهیم بود برای اثبات «یدالله مع الجماعه»... این حقیقتِ برهنه ی قیامت است! این برهنه شدنِ حقیقتِ مظلوم است: این جلوه نمایی، در گودال، یک جور و در قیامت، جوری دیگری است. در یوم الحشر، همگان (طوعاً و کرهاً) برهنه اند! زیرا قیامت، وقتِ حقیقی، سینه زنی و شور است و اصولاً برهنه شدن سینه زن های هیئتی پای پرچم ها، کنایه ای از برهنگی قیامت است! یعنی به واسطه ی مصائب حسین، هر روز در همین دنیا، بر حسینیها محشر کبرا واقع می شود!
«کل یوم... و کل ارض...»
... و تو! اگر در این دنیا به رغبت، لباس عاریه ی رنگها را نکنده باشی، بی شک این لباس ها و تعلقات، به دست غَسّال و خازِن و مالِک و ... کنده می شوند!! خوش به حال آنکه در همین دنیا، لحظه ای تعلّل نکرده و دیوانه وار به جای دستار، سر را و به جای آستین، دست ها را و به جای لباس، تمام حیثیتِ خود را کنده و به پای حسین انداخته باشد...
دیوانگی، راهگشاست. «حُبُّ الحُسَینُ اَجَنَّنی» نکته بسیار جالب: «جنون»، در معنای ذاتی، «پوشیده شدنِ» عقل است!! برهنگی مجنون، پوششی از نورِ خداست! برهنه شدن در هیئت ها ، بر مبنای برهنگیِ قیامت و جنونِ کربلاست. این جنون، لباسی از «نور سیاه» است.
آمیرزا اسماعیلِ عزیز رحمت الله علیه می فرمود: «آنگاه که شور می گیری و برهنه شده و به سینه ات میکوبی و حسین حسین می گویی، به حلقه ی وسط نگاهی بیانداز! می بینی که میاندار هیئت، نیست که ذکر می گوید بلکه «خدای متعال جل ذکره» پیش از همه برهنه شده و سینه می زند و با گریه داد می زند: حسین... حسین... حسین... حسین... حسین... حسین... » فهم و حظّ بردن از این جملات عجیبی که نقل به مضمون نمودم، بی شک، چشمِ باز و دلِ باز و زبانِ باز می خواهد...
سیاه، رنگِ حیاست. (گفتم حیا... و یاد حضرت رباب علیهاسلام افتادم...!) سیاه، رنگ حیات ابدی است. سیاه رنگِ «نباءالعظیم!» و نورِ «انا نباءالعظیم!!» است... یک بار نه، پنج بار نه، چهارده بار نه، هجده بار نه، هفتاد و دو بار نه، ... نور سیاه، روزی، هزار و یک بار «ارجعی الی ربک» است آنهم «راضیه مرضیه!» (گفتم هزار ویک بار راضیه و مرضیه، یادِ روایتی افتادم که امام رضا روحی فداه نزدیکی های محرم دستور می داد پارچه های سیاه عزای سیدالشهدا را بیاورند و به دست خویش سیاهی عزای حسین را نصب می کرد...)
سیاه، نورِ قیامت کُبراست. نورِ علی است. نورِ فاطمه است. سیاه، رنگِ مصیبت اعظم است. فرمودند: مصیبتی بالاتر از روزگار حسین، خلق نشده است. امامِ ما «حسن جانی ها» به ما آموخت که از «لَومه ی لائمین» نهراسیم و در مقام نشور (یا اگر پا بدهد همان مجالِ شور) جماعتی باشیم از «رقیه ای ها» که در سایه ی «لواء الحمد»، قدم به قدم با یدالله، رجزخوانی کنیم : «لبیک داعی الله!!!»...
سیاهیِ کتیبه ها و رَخت و بَخت مَجانینُ الحسین و عُشّاقُ الرّقیه، «نور الانوار» است...
دیده ای احرام حُجّاج بیت الله را که از فرط سپیدی، با کمترین آلودگی آبروی حاجی را به حراج می گذارد و نیاز به شستشو پیدا می کند و... دیده ای : اِحرام شیعیانِ ولی الله را در مُحرّم، که بد و خوب را در ظِلّ مغفرت و ستّاریت خویش میگیرد... سیاهی های بساط حسین، مظهر اسم یا ستار العیوب می باشند!
ولی نعمت ما «حسن جانی ها» در آخرین دقایق عمرش فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» سیاه، رنگ توبه و رجعت و ستاریت و مغفرت است! نور سیاه، نور شفاعت است. نور سیاه، رنگ چادر عصمت الله الکبری است. رنگ معجر زینب ...
نور سیاه، همان هفتاد و پرده ای است که همه ی کربلایی ها را چون معجر زینب علیهاسلام می پوشاند.
احمد بابایی (شب نهم رمضان 1434)